x
 26 Esfand 1387
Nazi
26 Esfand 1387
Avizhe
سه‌شنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۵
تلخند ...
شاید آن روز که شکوفه های گیلاس را می چیدیم
بهارها جنسی دیگر بود .....
تابستانها فرق می کرد !
وقتی ماهی کوچولوی حوض خانه مادربزرگ همه دنیا را در زلالی آبی می دانست که در آن غوطه ور شده........
و من در کودکی هایم خلاصه می شدم !
و همه دنیایم پرواز دادن بادبادک رنگی با گوشواره های بلندش بود که بوسه باران می کرد آسمان را
و ریز ریز لبخندی تحویل چشمان مشتاق کودکیم می داد !
......
خواب می بینم ، خواب حریر دستان کسی را که بوی یاس با خود دارد... در انتهای جاده های دور و باز هم انتظار غریبانه روزهای رفته.. !
دلخوش کنکی ست اینجا شاید برای بی بهانه نوشتن تلخندهای روزگار به جای طنز!
روزی خواهد آمد که ستاره ها فرو ریزند و....
آن روز شاید ستاره های آسمان چشمانم برای همیشه چشمکهای خود را خاموش خواهند کرد....
شاید سفیدی برگه ها نشانی باشد بر رویای سپیدی که در انتظار آنیم!
پ.ن 1: در لحظه ها جاری شدی اما بی هیچ نگاهی می روی ، فرصت برای نگاه کم است اما برای خیره شدن زیاد ، نه!!؟
پ.ن ۲ : آویژه و اینجا هم زمان آپ می شوند با متنی واحد تا طرفدارهاش بتونن نظرشون رو بگذارن تا وقتی که کامنتدونیش درست بشه!

نوشته شده توسط rambod ساعت ۲:۴۶ بعدازظهر

پنجشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۵
به پروردین , به بهانه این روزهای تنهایش!
پشت این پنجره های بسته ُ ..
شیشه های غبار گرفتهُ.. لحظه های سرد....
نبض زندگی هنوز می زند...
بوی بهار هنوز می آید...
و گرمی تابستان نیز ..
و تابش آفتاب دمادم...
و تنهایی و سکوت ُ آنگاه نوری هبوط می کند...
در این شبهای بی مهتاب.. در میان سوختن ستاره... !
انتهای جاده هنوز فانوسکی سو سو می زند..
و هر یک از ما , هر شب , رساله ای نوین در تفسیر آفتاب فردا می نویسیم..

پ.ن 1: به آرشیوت نگاه کن !
به تخلصت!
به پروردین نزدیک به فروردین.. به روز نو! ... چیزی یادت نمیاد ؟
عطر لحظه هات رو توی کدوم کوچه جا گذاشتی مرد جوان ؟
دیوانگی و تنهایی بد نیست... ای قلب کوچک باز هم بتپ !
پ.ن2 : لفظ بودن ها ، غریب است این روزها اما تو غریبه نباش ، خ و ب ی ؟

نوشته شده توسط rambod ساعت ۴:۵۰ بعدازظهر

پنجشنبه، خرداد ۲۵، ۱۳۸۵
!سهم انسانها ازیکدیگر
اگر می خواهی نگهم داری دوست من ، از دستم می دهی ،ا گر می خواهی همراهیم کنی تا انسان آزادی باشم میان ما همبستگی از آن گونه می روید که هر دو تن را )1*غرق در شادی می کند !
این بهتر نیست ؟
2* یکدیگر را دوست می داریم ، یکدیگر را کامل می کنیم ، اما مالک هم نیستیم
رها کردن همیشه نا امیدی و قطع رابطه به همراه ندارد ، گاهی برای داشتن کسی یا چیزی که داری باید رها یش کنی تا او هم انتخاب کند ، و این درک است که لحظه ها را شیرین تر می کند .. برای من که اینگونه است !
و در همه حال هم ممکن است وقتی او بخواهد تو نخواهی یا توبخواهی او نخواهد و یا هر آن زمان که هر 2 می خواهید خدا نخواهد :D
هر رابطه یک انقلاب است و هر انقلابی نیازمند دل شیر برای رفتن و بردن و در این میان شاید هم باختن! باید دید انقلاب درونی هر کس چه میزان ارزش دارد ؟
3* اصرار در نگه داشتن آنچه نگه داشتنی نیست ، به فرو ریختنش می انجامدهمانند دانه های شن از میان انگشتان !
بهتر آن است که دلبستگی و وابستگی را از یکدیگر تفکیک کنیم و ایمان بیاوریم به وسعت روحی که دارای آنیم..بگسترانیمش برای خود برای بقیه و بهتر آن که سایه سنگینی نباشیم بر دیگری ..آفتاب حق همه ماست...
... من
...تو
همه...
و بودن با هم همیشه سهم ما نیست ، سهم من از تو شاید لبخندی از تو باشد و سهم تو از من نیز ...
وسیع باشیم !
آن قدر وسیع که هرچه بخواهیم را به دست آوریم و در قبالش هر آنچه دیگری خواست هدیه کنیم....
و آن قدر شهامت داشته باشیم که درک کردن را بفهمیم ...
*و آن قدر وسیع باشیم که اهلی شویم و اهلی کنیم
می خواهم این گونه باشم ! :)
کاست " سکوت سرشار از ناگفته هاست" از احمد شاملو 1-
کتاب فرشته ای در کنار توست اثر مارگوت بیکل 3 و2-" -

نوشته شده توسط rambod ساعت ۱۱:۱۹ قبل‌ازظهر

جمعه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۵
دلنوشته جودی!
چشم را باید بست حرف را باید خورد
از دل این آسمان , رنگ را باید برد....
چه سکوتی کردیم ,در دل شبهای تار
چه شنیدیم اکنون جز نوای تلخ تار.....
می نشیند آرام زخم تلخ روزگار
بر تن پر درد من می نگارد یادگار....
هر کسی را درد بود , هر کسی را زخم هست
از دل غمخانه ام , رنگ شادی رخت بست....
ای نهان در پس دل , کی شود وقت حضور؟
کی شود پاک از غبار, راه های پر عبور ؟...
از دل شب تا سحر چشمهایی بی خواب
در پی رویای تو لحظه های ناب ناب.....
می شود برگردی ای مسافر ناگاه ؟
بخورد پیوند باز حرفها در یک نگاه ؟.........
می شود پرگردد لحظه ها از عطر تو ؟
از شکوه بودنت لحظه ها گردد نو ؟ .......
دستهایم پرگشت از نبود بودنت
دستهایم خالیست از دو دست بودنت....
می کنم تصویر باز, نقش وصلت در خیال
در خیالی دور دور تا نهایت تا محال....!
نمی دونم اگه جمعه شبها آوازه خوان دوره گرد محله " یه دلم میگه برم برم یه دلم میگه نرم نرم " رو نخونه , چیزی میشه ؟
پ.ن : لطف کنید کامنتهاتون رو در کامنتدونی این وبلاگ ------------>http://www.judi-abotte.blogfa.com بگذارید...
ممنون . متشکر... وببخشید که یه کم غمگینه همین الان گفتمش خودمم نمیدونم چه طور ولی یهو اومد دیگه!
نماینده موقت آقای پروردین....جودی -آبوت!

نوشته شده توسط rambod ساعت ۷:۰۵ بعدازظهر

 




من نیازم تو رو هر روز دیدنه...