x
 26 Esfand 1387
Nazi
26 Esfand 1387
Avizhe
جمعه، خرداد ۱۲، ۱۳۸۵
دلنوشته جودی!
چشم را باید بست حرف را باید خورد
از دل این آسمان , رنگ را باید برد....
چه سکوتی کردیم ,در دل شبهای تار
چه شنیدیم اکنون جز نوای تلخ تار.....
می نشیند آرام زخم تلخ روزگار
بر تن پر درد من می نگارد یادگار....
هر کسی را درد بود , هر کسی را زخم هست
از دل غمخانه ام , رنگ شادی رخت بست....
ای نهان در پس دل , کی شود وقت حضور؟
کی شود پاک از غبار, راه های پر عبور ؟...
از دل شب تا سحر چشمهایی بی خواب
در پی رویای تو لحظه های ناب ناب.....
می شود برگردی ای مسافر ناگاه ؟
بخورد پیوند باز حرفها در یک نگاه ؟.........
می شود پرگردد لحظه ها از عطر تو ؟
از شکوه بودنت لحظه ها گردد نو ؟ .......
دستهایم پرگشت از نبود بودنت
دستهایم خالیست از دو دست بودنت....
می کنم تصویر باز, نقش وصلت در خیال
در خیالی دور دور تا نهایت تا محال....!
نمی دونم اگه جمعه شبها آوازه خوان دوره گرد محله " یه دلم میگه برم برم یه دلم میگه نرم نرم " رو نخونه , چیزی میشه ؟
پ.ن : لطف کنید کامنتهاتون رو در کامنتدونی این وبلاگ ------------>http://www.judi-abotte.blogfa.com بگذارید...
ممنون . متشکر... وببخشید که یه کم غمگینه همین الان گفتمش خودمم نمیدونم چه طور ولی یهو اومد دیگه!
نماینده موقت آقای پروردین....جودی -آبوت!

نوشته شده توسط rambod ساعت ۷:۰۵ بعدازظهر

 




من نیازم تو رو هر روز دیدنه...