پنجشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۸۵
به پروردین , به بهانه این روزهای تنهایش!
پشت این پنجره های بسته ُ ..
شیشه های غبار گرفتهُ.. لحظه های سرد....
نبض زندگی هنوز می زند...
بوی بهار هنوز می آید...
و گرمی تابستان نیز ..
و تابش آفتاب دمادم...
و تنهایی و سکوت ُ آنگاه نوری هبوط می کند...
در این شبهای بی مهتاب.. در میان سوختن ستاره... !
انتهای جاده هنوز فانوسکی سو سو می زند..
و هر یک از ما , هر شب , رساله ای نوین در تفسیر آفتاب فردا می نویسیم..
شیشه های غبار گرفتهُ.. لحظه های سرد....
نبض زندگی هنوز می زند...
بوی بهار هنوز می آید...
و گرمی تابستان نیز ..
و تابش آفتاب دمادم...
و تنهایی و سکوت ُ آنگاه نوری هبوط می کند...
در این شبهای بی مهتاب.. در میان سوختن ستاره... !
انتهای جاده هنوز فانوسکی سو سو می زند..
و هر یک از ما , هر شب , رساله ای نوین در تفسیر آفتاب فردا می نویسیم..
پ.ن 1: به آرشیوت نگاه کن !
به تخلصت!
به پروردین نزدیک به فروردین.. به روز نو! ... چیزی یادت نمیاد ؟
عطر لحظه هات رو توی کدوم کوچه جا گذاشتی مرد جوان ؟
دیوانگی و تنهایی بد نیست... ای قلب کوچک باز هم بتپ !
پ.ن2 : لفظ بودن ها ، غریب است این روزها اما تو غریبه نباش ، خ و ب ی ؟
گالری تصاویر
[ Today Shoot ]
[ Today Shoot ]
من نیازم تو رو هر روز دیدنه...