سهشنبه، تیر ۰۶، ۱۳۸۵
تلخند ...
شاید آن روز که شکوفه های گیلاس را می چیدیم
بهارها جنسی دیگر بود .....
تابستانها فرق می کرد !
وقتی ماهی کوچولوی حوض خانه مادربزرگ همه دنیا را در زلالی آبی می دانست که در آن غوطه ور شده........
و من در کودکی هایم خلاصه می شدم !
و همه دنیایم پرواز دادن بادبادک رنگی با گوشواره های بلندش بود که بوسه باران می کرد آسمان را
و ریز ریز لبخندی تحویل چشمان مشتاق کودکیم می داد !
......
خواب می بینم ، خواب حریر دستان کسی را که بوی یاس با خود دارد... در انتهای جاده های دور و باز هم انتظار غریبانه روزهای رفته.. !
دلخوش کنکی ست اینجا شاید برای بی بهانه نوشتن تلخندهای روزگار به جای طنز!
روزی خواهد آمد که ستاره ها فرو ریزند و....
آن روز شاید ستاره های آسمان چشمانم برای همیشه چشمکهای خود را خاموش خواهند کرد....
شاید سفیدی برگه ها نشانی باشد بر رویای سپیدی که در انتظار آنیم!
پ.ن 1: در لحظه ها جاری شدی اما بی هیچ نگاهی می روی ، فرصت برای نگاه کم است اما برای خیره شدن زیاد ، نه!!؟
گالری تصاویر
[ Today Shoot ]
[ Today Shoot ]
من نیازم تو رو هر روز دیدنه...