من واقعا متاسفم !
ولی خب یه جورایی هم جالبه :)
برای کسایی که دلشون برای بازی های زمان کودکی تنگ شده :D
.
ممنونم عشق من :*
حرمت اون هدیه همیشه نگه داشته می شه . این گردنبند نمی تونه جای اونو بگیره رامبد .
هر چیزی جای خودشو داره ...
.
اینم از این :)
به شخصه ممنونم از " زمان " که اینجوری هوامونو داشت . ممنونم که اینقدر سریع گذشتی زمانِ عزیز :)
ممنونم که اون 3 روزهای آخر هفته رو سریع گذروندی .
ممنونم که کمکمون کردی 6 ساعت های سخت ، روی صندلی های سفت و کوچیک رو تحمل کنیم .
ممنونم که توی صبح های تاریک و نیمه سرد پاییزی بهترین خاطره ها رو برامون خلق کردی .
ممنونم که توی فشار هزار کار و درگیری فکری بازم خوب نگهمون داشتی و بهمون یاد دادی که فقط تلاش کنیم و شکایت رو بذاریم برای اون وقتی که کاری از دستمون برنیومد ...
یادمون دادی که وقتی ما تلاش کنیم ، تو به بهترین شکل ممکن به دلمون راه میای و همه چی مسیر درست خودش رو طی می کنه و ما لحظه به لحظه به هدفمون نزدیک و نزدیک تر می شیم ...
ممنونم که جزئی ترین بودنت هات کنارمون شد بهترین ها ...
یه دوره ی " " گذشت . هیچ کلمه ای به ذهنم نمیاد برای توصیفش . یه مخلوط از همه چی بود . 3 ماه زیاد نیست ولی همچین کم هم نبود . کنار اون همه فکر و تلاش هر روزه ... فردا آخرین روزشه و من مطمئنم جوابی که شایسته ی تلاش هامون باشه رو می گیریم .
هیچ حقی ناحق نمی شه ....
------------------
چند روز آخر فوق العاده بود . همه چی هم سر جاش بود . اینم یه نشونه ی دیگه ست ...
فقط دیشب یه بار حس کردم گُر گرفتم . برای چند دقیقه داغ بودم و آروم آروم خنک شدم :)
( اینو نوشتم تا همیشه یادم بمونه وقت عصبانیت هم می تونم خودمو کنترل کنم )
...... یه ربعه سر نوشتن این جمله موندم ....... از سکوتم بخون ... هیچ جوری نمی تونم این 5 روز رو توصیف کنم . ممنونم که بودی . بودی . بودی . بودی و کنار همه ی بودن های محکمت ، محکم تر از همیشه ایستاده بودم ...
:*
----------------
این پست برای فاصله گرفتن از هوای بد پست قبل بود .
به موقعش خوب میایم :)
این تست تمرکز رو فعلا داشته باشیم !
برادر بنده رکورد دارش هستن با 24.157 !!! خود بنده هم 0.235 ثانیه ازشون عقب هستم .
خیلی بیکار نیستیمااا ! بحث یه چیزه دیگه ست ! ;)
کنارم بخواب و به دورم بتاب و
از این لب بنوش و چو تشنه که آب و
گل آتشی تو ، حرارت منم من
که دیوانه ی بی قرارت منم من ...
خدا دوست دارد لبی که ببوسد
نه آن لب که از ترس دوزخ بپوسد
خدا دوست دارد من و تو بخندیم نه در جاهلیت بمیریم بگندیم...
.
.
.
لعنت به این همه کوته فکری... لعنت به این آدمای ندید بدید ...
تحملش خیلی سخته برام.
نیمه ی من توی اون خاکه . وگرنه دیگه هیچ دلبستگی به اونجا ندارم . به زودی این مدت خاص تمومه و دیگه خداحافظی با هرچی که اونجا هست . خداحافظی با تمام اون مرزهای چندش آورِ دور ذهن و دست و دلمون .
دارم به شدت متنفر می شم از این همه عقب افتادگی . از این همه مرزهای مسخره که ساخته ی دست خودمون بود و دور ذهنمونو هم گرفتن ...
متنفرم از این همه عقب افتادگی...
.
حرف های رامبد رو فهمیدم .
و با تموم وجودم لمس کردم که هنوزم یه تیکه از اون فیلم فارسی ها توی ذهن من، که از همون فرهنگ عقب افتاده میام ، هست ...
نمی شه به خاطر این موضوع های دردآور که دیگه شدن جزئی از روزمره ی ما ، دعوا راه انداخت ...
نمی شه داد زد و فحش داد ؛ حداقل برای خالی شدن وجود سرتاسر آتیشت ...
فقط می شه با خونسردترین حالت ممکن بهش گفت خیلی احمقی ... خیلی احمق .
منم می گم خیلی احمقی . متاسفم برای همه ی کسایی که این طرز تفکر رو دارن ...
ما از کجای این مرز و بومِ ناآروم میایم که فکر می کنیم همه می تونن با هم دوست باشن ؟
که همه می تونن با هم متحد باشن ؟ همه می تونن پشت هم بایستن ؟
آره ...
اون " آرمان شهر " بود ....
جایی که توش زندگیِِ خیالیمونو کردیم و بعد که به زور ازش جدا شدیم ، افتادیم توی این مرداب بوگندو ...
دلم برای اون آب و هوای خوبش تنگ شده ...
.
کاش بیاد اون روزی که از این مرزای بی پایان دور ذهن و فکرتون دل بِکنین .
کاش بیاد اون روزی که بفهمین جذابیتِ آدما توی یه چیزای دیگه ست .
کاش بیاد اون روزی که بفهمین باید به حریم شخصی افراد احترام گذاشت ...
با شما هام .
با شما هایی که معلوم نیست کجای این لالایی خوابتون برده ...
با شما ها که آرمانتون رو با اهدافِ " خاله زنکی " مخلوط کردین .
با شماها که دلخوشی و تفریحتون شده چندش آورترین ضربه ها به روح آدما ...
.
بخواب آرام پیش من
لبت را بر لبم بگذار
مرا لمسم کن و دل را به این عاشق ترین بسپار
بخواب آرام پیش من
منی که بی تو می میرم
لبت را بر لبم بگذار که جان تازه می گیرم
.
.
16 آذر ... خداااای من 2 سال هم بیشتر گذشت از اون آذر ماه دردناک...
دیشب که خاطرات اون شب رو یادمون آوردی ، یه بار دیگه همه چی از جلوی چشمام رد شد.
چه روزها و شب های فوق العاده ای و چه روزهای فوق العاده تری الان ...
کشته ی این مدل حرف زدن هاتم .که بشینیم پای دلت و تو هرچی که هست رو بریزی بیرون. وای که پاک داشتم دیوونه می شدم ...
_ رامبد ساعت چنده ؟
+ تازه 12:30 ...
_خوبه. می ریم می خوابیم حالا .
.
_رامبد ساعت 2 شد !
+جدا ؟نازنین فردا کلاس داریماااا !!
_نه . تازه 1:30 ه. حالا می ریم می خوابیم...
.
_رامبد جون دیگه بریم.ساعت شد 3 !
+ خب پس بذار شام بخوریم بعد .
_ باشه .
.
+ نازنین من خوابم نمیاد دیگه . خوابیدن فایده هم نداره !!!
.
.
زینگول گوشی رو واسه 7 صبح تنظیم کردی و وقتی بهت گفت 1 ساعت و 52 دقیقه مونده کلی با هم خندیدیم . ..
رامبد فکر کن خواب بعد ازظهره ! قول می دم فرداشب بخوابیم !!!
رامبد 7 ساعته اینجاییمااا !!! کنار هم ...
ما همه ی لحظه هامونو کنار همیم...
.
عشق من دیشب یکی از هزار هزار شب خاطره انگیزمون بود... می خواستم ثبت بشه .
*******
نگین اومده . چشم مامان و باباش و همه روشن .
منم می خوام :(
[ Today Shoot ]
من نیازم تو رو هر روز دیدنه...