x
 26 Esfand 1387
Nazi
26 Esfand 1387
Avizhe
سه‌شنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۷
آرمان شهرمون کو ؟ ....

.

کنارم بخواب و به دورم بتاب و

از این لب بنوش و چو تشنه که آب و

گل آتشی تو ، حرارت منم من

که دیوانه ی بی قرارت منم من ...

خدا دوست دارد لبی که ببوسد

نه آن لب که از ترس دوزخ بپوسد

خدا دوست دارد من و تو بخندیم نه در جاهلیت بمیریم بگندیم...

.

.

.

لعنت به این همه کوته فکری... لعنت به این آدمای ندید بدید ...

تحملش خیلی سخته برام.

نیمه ی من توی اون خاکه . وگرنه دیگه هیچ دلبستگی به اونجا ندارم . به زودی این مدت خاص تمومه و دیگه خداحافظی با هرچی که اونجا هست . خداحافظی با تمام اون مرزهای چندش آورِ دور ذهن و دست و دلمون .

دارم به شدت متنفر می شم از این همه عقب افتادگی . از این همه مرزهای مسخره که ساخته ی دست خودمون بود و دور ذهنمونو هم گرفتن ...

متنفرم از این همه عقب افتادگی...

.

حرف های رامبد رو فهمیدم .

و با تموم وجودم لمس کردم که هنوزم یه تیکه از اون فیلم فارسی ها توی ذهن من، که از همون فرهنگ عقب افتاده میام ، هست ...


نمی شه به خاطر این موضوع های دردآور که دیگه شدن جزئی از روزمره ی ما ، دعوا راه انداخت ...

نمی شه داد زد و فحش داد ؛ حداقل برای خالی شدن وجود سرتاسر آتیشت ...

فقط می شه با خونسردترین حالت ممکن بهش گفت خیلی احمقی ... خیلی احمق .

منم می گم خیلی احمقی . متاسفم برای همه ی کسایی که این طرز تفکر رو دارن ...

ما از کجای این مرز و بومِ ناآروم میایم که فکر می کنیم همه می تونن با هم دوست باشن ؟

که همه می تونن با هم متحد باشن ؟ همه می تونن پشت هم بایستن ؟

آره ...


اون " آرمان شهر " بود ....

جایی که توش زندگیِِ خیالیمونو کردیم و بعد که به زور ازش جدا شدیم ، افتادیم توی این مرداب بوگندو ...

دلم برای اون آب و هوای خوبش تنگ شده ...

.

کاش بیاد اون روزی که از این مرزای بی پایان دور ذهن و فکرتون دل بِکنین .

کاش بیاد اون روزی که بفهمین جذابیتِ آدما توی یه چیزای دیگه ست .

کاش بیاد اون روزی که بفهمین باید به حریم شخصی افراد احترام گذاشت ...


با شما هام .

با شما هایی که معلوم نیست کجای این لالایی خوابتون برده ...

با شما ها که آرمانتون رو با اهدافِ " خاله زنکی " مخلوط کردین .

با شماها که دلخوشی و تفریحتون شده چندش آورترین ضربه ها به روح آدما ...


.


بخواب آرام پیش من

لبت را بر لبم بگذار

مرا لمسم کن و دل را به این عاشق ترین بسپار

بخواب آرام پیش من

منی که بی تو می میرم

لبت را بر لبم بگذار که جان تازه می گیرم

.

.



نوشته شده توسط نازی ساعت ۱:۱۸ قبل‌ازظهر

 




من نیازم تو رو هر روز دیدنه...