16 آذر ... خداااای من 2 سال هم بیشتر گذشت از اون آذر ماه دردناک...
دیشب که خاطرات اون شب رو یادمون آوردی ، یه بار دیگه همه چی از جلوی چشمام رد شد.
چه روزها و شب های فوق العاده ای و چه روزهای فوق العاده تری الان ...
کشته ی این مدل حرف زدن هاتم .که بشینیم پای دلت و تو هرچی که هست رو بریزی بیرون. وای که پاک داشتم دیوونه می شدم ...
_ رامبد ساعت چنده ؟
+ تازه 12:30 ...
_خوبه. می ریم می خوابیم حالا .
.
_رامبد ساعت 2 شد !
+جدا ؟نازنین فردا کلاس داریماااا !!
_نه . تازه 1:30 ه. حالا می ریم می خوابیم...
.
_رامبد جون دیگه بریم.ساعت شد 3 !
+ خب پس بذار شام بخوریم بعد .
_ باشه .
.
+ نازنین من خوابم نمیاد دیگه . خوابیدن فایده هم نداره !!!
.
.
زینگول گوشی رو واسه 7 صبح تنظیم کردی و وقتی بهت گفت 1 ساعت و 52 دقیقه مونده کلی با هم خندیدیم . ..
رامبد فکر کن خواب بعد ازظهره ! قول می دم فرداشب بخوابیم !!!
رامبد 7 ساعته اینجاییمااا !!! کنار هم ...
ما همه ی لحظه هامونو کنار همیم...
.
عشق من دیشب یکی از هزار هزار شب خاطره انگیزمون بود... می خواستم ثبت بشه .
*******
نگین اومده . چشم مامان و باباش و همه روشن .
منم می خوام :(
[ Today Shoot ]
من نیازم تو رو هر روز دیدنه...