x
 26 Esfand 1387
Nazi
26 Esfand 1387
Avizhe
یکشنبه، دی ۰۹، ۱۳۸۶
احساس مشترک از آن ما
.
عزیزم تو جاده ی فدا شدن اونکه هرگز نمیشه خسته منم
اونی که با صد امید و آرزو دلشو بسته به عشق تو منم
اونی که با صد امید و آرزو دلشو بسته به عشق تو منم ....
آخه تو پاک و نجیبی
تو یه احساس عجیبی نکنه فرشته ای تو ....
.
music link :
http://rambodsharifi.persiangig.com/audio/fereshte.mp3

برچسب‌ها:


نوشته شده توسط rambod ساعت ۵:۳۸ بعدازظهر

پنجشنبه، آذر ۲۹، ۱۳۸۶
جشنواره موسیقی یا موسیقی در جشنواره !
.
تو همون دوران پیک سنجش خریدن و خبرهای داغ کنکور بودیم . یه بار که داشتم پیک سنجش رو ورق می زدم چشمم افتاد به یه تیتر دلچسب.چهارمین جشنواره موسیقی دانشجویی . یه لحظه رفتم تو فکر که می تونم یه کار برسونم به جشنواره یا نه .عشق من وقتی به تو گفتم اون خوشحالیت منو صد برابر قوی تر کرد . بهم گفت رامبد یه تغیراتی توش نمی خوای بدی ؟! گفتم خوب یه ذره ملودیشو درست می کنیم و تنظیم کار رو...

_ اولش قرار بود یه آهنگ دیگه ببری اونجا.یهو نظرت عوض شد و این آهنگ روبردی . 3 ، 4 روز بیشتر به شروع جشنواره نمونده بود که یه شب زنگ زدی . آهنگو کامل برام زدی .تمام توضیحاتشو هم دادی . چقدر دلم می خواست من هم اونجا بودم . ردیف اول ... از همه جلوتر ...
یه بیتی از شعر به نظرم یه خورده ایراد داشت.تا بهت گفتم گفتی نازنین عوضش کن !!! _ من؟! _آره دیگه،اصلا واسه همین شعرو برات خوندم که بنویسیش و هر جاییش که به نظرت خوب نبود رو عوض کنی...
شب اون بیت رو یه کم تغییر دادم و بیت جدید رو برات اس ام اس کردم . انگار بعد از اینکه اون بیت رو عوض کردم بقیه بیت ها هم به نظرم مشکل دار بودن.غیر از بیت پنجم که آخرشـــــــــــــــه !
لبخند حوض دل تو به ماهی نگاه من
دوباره باید تازه شد رهای از غبار تن
خلاصه حسابی جوگیر شده بودم و همه رو می خواستم عوض کنم . داشتی می خوابیدی و من هی بیت های جدید رو به اطلاعت می رسوندم !!! فرداش هم آخرین تجدید نظر رو کردیم...
_بهم گفتی رامبد نکنه بری اون بالا شعر رو اشتباهی بخونی یا یادت بره . گفتم ایشالا که یادم نره ! پشت سن فقط من و امیر بودیم که شاد و خوشحال انگار نه انگار بودیم . بقیه گروه ها یکی دنبال بخاری می گشت دستاشو گرم کنه اون یکی همین طور ساز می زد و هی به خواننده گروه می گفت اینجاشو یادت نره ها اونجاشو این کارو کنی ها
دو نوازی ستار و پیانو از دانشگاه آزاد و صنعتی شاهرود !
.
Music Link :
http://rambodsharifi.persiangig.com/audio/ejra.mp3
.
. همین طور که مردم دست می زدن من و امیر رفتیم رو سن . حس خیلی خوبی بود . نیروی خوبی تو سالن بود . همین ردیف اول . دقیقا روبروم . بهش لبخند زدم ازش اجازه گرفتم و شروع کردیم ... چشمامو که باز کردم مردم دست می زدن و کار تموم شده بود . سریع از در پشتی سن اومدم بیرون و رفتم تو حیاط پشتی دانشگاه تهران و زنگ زدم به تو .

وای عشق من سلام ... سلام عزیز دلم... سلام ....
- توخیابون بودم.داشتم تند تند راه می رفتم که به اتوبوس برسم . زنگ زدی....خیلی خوشحال بودی...خیلــــــــی... از ذوق خنده هات منم غش غش می خندیدم. رو اون پیاده روهای سنگفرشی که راه می رفتم حس می کردم قدم به قدم داری باهام میای ... فوق العاده بود...فقط همینو می تونم بگم.
شندین صداش اونم تو اون لحظات من و به آسمون نزدیک تر می کرد ... پرواز...
.
.
.
بخش 2 نوازی به دلیل کم بودن گروه ها از بخش مسابقه جشنواره حذف شد . خیلی ها معتقد بودند هیچ دو نوازی صلاحیت نداشتند اما خیلی های دیگه معتقدند که مرده شورشونو ببرن خودمو و خودتو عشق است عزیزم :* .
.

.

برچسب‌ها:


نوشته شده توسط rambod ساعت ۳:۲۸ بعدازظهر

دوشنبه، آذر ۱۹، ۱۳۸۶
تمام حقیقت آن بود
خلاصم کرد...
بهم فهموند چه جوری خلاص شم اما هنوز پاهام شُل بود . بهم گفت رامبد من اینجام نگران نباش.کنار توام ...
پاهام هنوز شُل بود
بهم گفت فاصلمون یه دریا که باشه دلامون جفت همن. داشت گوشام باز می شد ولی اون عوضی نمی ذاشت.
اونقدر منو ضعیف کرد که تا آماده بشه برای ...
شب شده بود و وقت حمله. بد موقعیتی رو هم پیدا کرده بود ... بدجوری حمله کرد.
رامبد داری دیوونم می کنی ...
آسمون رو سرم خراب شد
بهم گفت می دونی وقتی نگرانت می شم چیکار می کنم ؟ وای خدا چرا یادم رفته بود . یعنی اینقدر ضعیف شده بودم . تا صبح هر دو بیدار بودیم . سکانس های آخر " او یک فرشته بود " هنوز یادمه . آیه های قرآن و می خوند و اون تو آتش محو تر و محو تر می شد .
بیمار شده بودم و بالای سرم تا صبح بیدار نشسته بود و دستمال روی پیشونیم رو عوض می کرد . اونم خسته بود ...
همه ی حرف هاشو مرور کردم . خدای من اون داره کمکم می کنه . خدایا دور کن از من این عوضی رو . خدایا دست نازنینم و می گیرم و بلند می شم . خدایا کمکمون کن ...
.
.
.
انگار تو آتش محو تر و محو تر شد تا اینکه ناپدید شد .
سبک شده بودم . خدایا سبک شده بودم . خدایا شکرت ...
صبح از آرامش گفت . بیماری من خیلی خسته کرده بودش . در آغوش گرفتمش . گفتم ستاره ی دنباله دار من ، منو ببین . من اینجام ، ناپدیدش کردیم . وای نازنینم نمی دونی چقدر خوشحالم . نازنین من نگهبان این قلعه آرامشم . ببخش که به اون عوضی اینقدر اجازه ورود داده بودم . عشق من از خنده های خودم لذت می برم . نازنین ... اینو هم رد کردیم ... بده دستتو عشق من ... باید سریع پیش بریم
.
.
.


.
پ.ن :
Music Link :
http://rambodsharifi.persiangig.com/audio/naz.mp3

برچسب‌ها:


نوشته شده توسط rambod ساعت ۹:۰۶ بعدازظهر

سه‌شنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۶
غربت یه مرد عاشق...

بگو با من, بگو از درد و داغت, بذار مرهم بذارم روی دردات
بذار سر روی شونم گریه سر کن, از اون شب گریه های تلخ هق هق
بذار باور کنم یه تکیه گاهم برای غربت یه مرد عاشق...

این چند وقت خیلی لحظه های عجیب ولی جالب رو تجربه کردیم.می دونی کدوما رو می گم رامبد؟مثه همین دو شب قبل.هر دو شبش یه جورایی قلقلکمون دادن...بعد از یه مدت رخوت این دو شب لازم بود.
_رامبد تو که اشک ریختن رو نشونه ضعف نمی دونی؟!
می دونم نگرانی بدترین چیزه, اونم وقتی که به قول تو هیچ دسترسی به همدیگه نداریم...
از سالن می اومدم بیرون و انگشتام یه مسیر همیشگی رو روی دکمه های گوشی دنبال می کردن...دو بار, سه بار, ده بار...خدایااااا چرا گوشی رو بر نمی داری رامبد؟!
.
.
.
وقتی تو گریه می کنی شک می کنم به بودنم
پر می شم از خالی شدن, کم می شه چیزی از تنم...
.
.
.
هوا خیلی سرد بود.خیلی هم تاریک.پشت سرشون راه می رفتم و فقط اسمتو زیر لب زمزمه می کردم...هر وقت به اینجای حرفامون می رسیم دیگه اختیارم دست خودم نیست, نه اختیار دلم نه اختیار صدای گریه م...
.
.
.
چقدر خستگی اون شبت در عین غریبی ملموس بود.چقدر سخته که شاهد خستگی عشقت باشی ولی راهی براش پیدا نکنی...وقتی اون لایه های غریب رو کنار می زنم و باز هم می رسم به خود تو, تویی که اینجا کنارمی, انگار همه ی آسمون برای من شده...من دنیا رو نمی خوام.آسمونش رو بدین به من...تو آسمون منی....
_امروز صبح حاضر بودم سه چهار ساعت زودتر بمیرم ولی چند ساعت دیگه هم بخوابم...
دیگه صدایی نیومد!مرسی از تمامی عوامل پشت و جلوی صحنه که شارژ گوشیمو خالی کرده بودن!
;;;;;;;;;;
رامبد صدای سازت می دونی با من چی کار می کنه؟نمی دونی رامبد....
;;;;;;;;;;
_رامبد رامبد رامبد امروز یه خونه دیدم 28 متر!!!نمی دونی چقده خوشگل بود!!!یه سقف روی ستون های این 28 متر شده بوذ سرپناه اون دو نفر...می دونی وقتی صدات کنم رااااااامبد, چی می شه؟صدام می خوره به دیوار رو به رویی, برمی گرده می خوره به این دیوار و وقتی صدای من به گوشت می رسه انگار سه بار گفتم رامبد!!!
.
.
.
رامبد ببینمت...من فدای اون خنده های خوشگلت,ببینمت...
دیدمت,…شاد از ختده هات خندیدم و همون موقع غمگین از غصه های دلت صورتم خیس شد...چقدر این حالت رو دوست دارم.خدایا, ما بنده های قانعی هستیم. ببین ما رو...خدایا نگاهت رو از ما نگیر...خدایا خوب یاد گرفتیم چه جوری هر وقت لازم بود, بدون یاذآوری به همدیگه بریم تو دنیای خودمون و توی اون دشت سبزش گشت بزنیم .بعدش هم خوب بلدیم که چه جوری با یه جمله برگردیم به همین دنیا...
پس بهت نمی گم کی رامبد, خودت می دونی کی بیای...ببین منو....آره!;)

برچسب‌ها:


نوشته شده توسط rambod ساعت ۱:۵۱ بعدازظهر

 




من نیازم تو رو هر روز دیدنه...