x
 26 Esfand 1387
Nazi
26 Esfand 1387
Avizhe
سه‌شنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۶
غربت یه مرد عاشق...

بگو با من, بگو از درد و داغت, بذار مرهم بذارم روی دردات
بذار سر روی شونم گریه سر کن, از اون شب گریه های تلخ هق هق
بذار باور کنم یه تکیه گاهم برای غربت یه مرد عاشق...

این چند وقت خیلی لحظه های عجیب ولی جالب رو تجربه کردیم.می دونی کدوما رو می گم رامبد؟مثه همین دو شب قبل.هر دو شبش یه جورایی قلقلکمون دادن...بعد از یه مدت رخوت این دو شب لازم بود.
_رامبد تو که اشک ریختن رو نشونه ضعف نمی دونی؟!
می دونم نگرانی بدترین چیزه, اونم وقتی که به قول تو هیچ دسترسی به همدیگه نداریم...
از سالن می اومدم بیرون و انگشتام یه مسیر همیشگی رو روی دکمه های گوشی دنبال می کردن...دو بار, سه بار, ده بار...خدایااااا چرا گوشی رو بر نمی داری رامبد؟!
.
.
.
وقتی تو گریه می کنی شک می کنم به بودنم
پر می شم از خالی شدن, کم می شه چیزی از تنم...
.
.
.
هوا خیلی سرد بود.خیلی هم تاریک.پشت سرشون راه می رفتم و فقط اسمتو زیر لب زمزمه می کردم...هر وقت به اینجای حرفامون می رسیم دیگه اختیارم دست خودم نیست, نه اختیار دلم نه اختیار صدای گریه م...
.
.
.
چقدر خستگی اون شبت در عین غریبی ملموس بود.چقدر سخته که شاهد خستگی عشقت باشی ولی راهی براش پیدا نکنی...وقتی اون لایه های غریب رو کنار می زنم و باز هم می رسم به خود تو, تویی که اینجا کنارمی, انگار همه ی آسمون برای من شده...من دنیا رو نمی خوام.آسمونش رو بدین به من...تو آسمون منی....
_امروز صبح حاضر بودم سه چهار ساعت زودتر بمیرم ولی چند ساعت دیگه هم بخوابم...
دیگه صدایی نیومد!مرسی از تمامی عوامل پشت و جلوی صحنه که شارژ گوشیمو خالی کرده بودن!
;;;;;;;;;;
رامبد صدای سازت می دونی با من چی کار می کنه؟نمی دونی رامبد....
;;;;;;;;;;
_رامبد رامبد رامبد امروز یه خونه دیدم 28 متر!!!نمی دونی چقده خوشگل بود!!!یه سقف روی ستون های این 28 متر شده بوذ سرپناه اون دو نفر...می دونی وقتی صدات کنم رااااااامبد, چی می شه؟صدام می خوره به دیوار رو به رویی, برمی گرده می خوره به این دیوار و وقتی صدای من به گوشت می رسه انگار سه بار گفتم رامبد!!!
.
.
.
رامبد ببینمت...من فدای اون خنده های خوشگلت,ببینمت...
دیدمت,…شاد از ختده هات خندیدم و همون موقع غمگین از غصه های دلت صورتم خیس شد...چقدر این حالت رو دوست دارم.خدایا, ما بنده های قانعی هستیم. ببین ما رو...خدایا نگاهت رو از ما نگیر...خدایا خوب یاد گرفتیم چه جوری هر وقت لازم بود, بدون یاذآوری به همدیگه بریم تو دنیای خودمون و توی اون دشت سبزش گشت بزنیم .بعدش هم خوب بلدیم که چه جوری با یه جمله برگردیم به همین دنیا...
پس بهت نمی گم کی رامبد, خودت می دونی کی بیای...ببین منو....آره!;)

برچسب‌ها:


نوشته شده توسط rambod ساعت ۱:۵۱ بعدازظهر

 




من نیازم تو رو هر روز دیدنه...