x
 26 Esfand 1387
Nazi
26 Esfand 1387
Avizhe
سه‌شنبه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۴
ما رفتيم...
ما به دعا محتاجيم . پس برام دعا كنيد . چون شديدا محتاجم . اگه كسي از زنجان چاقو ماقو مي خواد كامنت بزاره . سعي مي كنم بگيرم . فقط خواهشا دقيق آدرس بدين كه چي مي خواين !!! ضامن دار بي ضامن . دسته دار بي دسته ... يه طوري هم باشه كه تو بند و بساط ما جا بشه .
من نيستم شديدا مراقب اين Dj.bobo باشين . هرچي گفت مي گيد چشم ها . نبينم شاكي باشه وقتي برگردم.
پس فعلا ...

نوشته شده توسط rambod ساعت ۱۲:۰۲ قبل‌ازظهر

شنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۴
داستان يك طراحي

همه چي از يه سكوت طولاني شروع شد . تنم مثل بيد مي لرزيد . هوا بيشتر به سگ و ميش مي زد . احساس مي كردم وقت پروازه . وقت يه پرواز بلند . گذشت ... تا اينكه تو انبار فرهنگ لغت يه كلمه به چشمم خورد . عجيب بود .تا مدت ها فقط بهش نگاه مي كردم . به قدري منو جذب كرده بود كه نمي ذاشت چشمم طرف معناش بره . حسابي گير افتاده بودم . داشت با من مبارزه مي كرد . احساس مي كرد كه بايد از اين فرصت استفاده كنه چون ممكنه ديگه هيچ وقت اون صفحه باز نشه . گذشت ... تا اينكه باهاش دوست شدم ! بالاي 20 تا لوگو براش زدم . بعد از اون همه سياهي در نهايت طرح هفتمي بيشتر از همه منو جذب كرد . همه ي اين كارها رو فقط و فقط واسه آويژه كردم . همون پير مردي كه ساعت ها تو تاريكي شب فكر كرده بود تا اسم زنش يادش بياد و وقتي هم يادش اومد از خوشحالي زياد سكته كرد و مرد . اون يه آويژه بود ...
نمي دونم نسخه هاي قبلي آويژه رو يادتون هست يا نه . من اولين بارم بود كه با بلاگ اسپات كار مي كردم . هنوز كه هنوزه به خاطر اون كثافت كاري بالاي وبلاگ نمي بخشمش . تا اون موقع با هيچ كدوم از سرويس هاي بلاگر مشكلي نداشتم و حتي سايت هاي شخصي كه طراحي مي كردم . اما اين يكي خيلي اذيتم كرد . تنها چيزي كه تو دست و بالم بود يه تمپلت از آرمان بود . براي آويژه هم اول 3 تا طرح زدم . تركيب رنگ قهوه اي بيشتر به دلم نشست . همه چي به خوبي پيش مي رفت . ديگه اين آخرين باري بود كه داشتم از لحاظ فني بررسيش مي كردم . اومدم صفحه رو ببندم اشتباهي رو Minimize كليك كردم . يه دفعه ديدم همه چي ريخت به هم . هاج و واج مونده بودم . دقيقا مثل زماني كه سه ساعت رو ساخت يه آهنگ كار مي كردم و مي ديدم يه چيزي كم مي زنه و بعد تازه يادم مي اومد كه يه اكتاو پايين تر بره بهتره . خيلي سعي كردم كه همه ي لايه ها و عكس ها رو فيكس كنم ولي نشد . تصميم گرفتم همه رو تو يه Table ببرم اما بازم جواب نداد . داشتم كم كم نا اميد مي شدم كه يه دفعه ديدم چند تا از بچه ها هم همين مشكل رو پيدا كردن و مجبور شدن به همه بگن كه با اندازه صفحه مربوطه بالا بيان . منم ديدم الان ديگه همه مانيتور ها تا حدودي جواب مي دن . واسه همين منم همون تصميم دوستان رو گرفتم .
فضا هاي خالي تو وبلاگت زياده . چرا؟!
حس مي كنم پر بودن زياد حكايت از خالي بودن داره . تو نسخه جديد خواستم با فوتوبلاگ يه جوري پر نشون بدم ! تا اينجا كه خوب بوده . به زودي مي خوام يه كامنت دوني مخصوص فوتوبلاگ همين جا بزارم .
جدا كار طراحي انجام مي دي ؟! به سختي تونستم او قسمت " طراحي وبلاگ خود را به آويژه بسپاريد !" رو بخونم .
راستشو بخواين اصلا قصد اين كار رو نداشتم . به اندازه كافي طراحي كردم براي ديگران . دوست داشتم چند تا كار جديد پيشم بياد . دوست داشتم يه سري طرح هاي جديد بزنم كه با گذشته فرق داشته باشه . واسه همين دست به دامن يكي از باحال ترين تكنيك هاي طراحي شدم . سايت رضا عابديني رو ديدن؟ تو اين تكنيك بايد كاري كني كه بيننده حسابي كنجكاو بشه . بعد بقدري با ذهنش و چشماش بازي كنه تا بفهمه شما چي نوشتين ! تو سايت رضا عابديني هم شما بايد خودتون رو در حد جر خوردن پيش ببرين تا بتونين لينك ها رو بخونين . اينم از اين . ديگه چي ؟!
چند وقته پيش سفارش يه سايت شخصي داشتم . تو ذهنم طرحشو ريخته بودم . مي خواستم از حالت هاي مختلف دست استفاده كنم چون اون بنده خدا تو كار كارگرداني هم هست . و همين شد كه يكي از عكس هاي آيدين به دلم نشست .
آيدين جان اولا دمت گرم! دوما ما اينقدر هم بي معرفت نيستم كه عكاس از يادمون بره . سوما حال مي كنم به كسي لينك بدم كه حتي يك بار هم وبلاگمو نخونده باشه ! فكر مي كنم اين طوري بهتره . در ضمن از لينك تعارفي بدم مياد . من وبلاگتو واسه خود خود خودت مي خونم ...
........
اين طوري شد كه فيلم كوتاه "فرياد برف" ساخته ي كارگردان بزرگ و تهيه كننده بزرگتر از اون براي جشنواره فيلم سازان جوان كه تو زنجان برگزار ميشه انتخاب شد . الان فقط تو فكر اون لحظاتي هستم كه پاهام تا زانو تو برف بود . دوربين كه كاملا خيس شده بود و اون پل هوايي كه ديگه هيچ وقت نديدمش...

نوشته شده توسط rambod ساعت ۶:۳۰ بعدازظهر

سه‌شنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۴

يه جورايي حس مي كنم خيلي بايد وقت بزارم.
يه وقتي كه كتابخونه ي ذهنم بقدري خلوت باشه كه بتونم راحت به چيز هايي كه مي خوام دسترسي داشته باشم .
يه جورايي فاصله بين ما هست ، يه فاصله ي خيلي بزرگ كه فكر مي كنم تو يه افق به هم مي رسن و اون چيزي نيست جز عشق . از بين رنگ ها سياه رو دوست دارم نه به خاطر " مشكي رنگه عشقه ! " چون سياه تنها مونس تنهايي هامه . رنگ قهوه اي رو دوست دارم چون بهم صبر و بردباري ميده و اينكه يادم مي اندازه كه يك مَردم . از بين ماشين ها Opel رو دوست دارم ، ولي زماني كه پول داشته باشم . يعني زماني كه پول نداشته باشم عاشق ژيانم .
من شديدا به فرهاد ، فريدون ، عصار Eminem ، Metallica ، Pink floyd و خيلي هاي ديگه كه نمي شناسمشون علاقه دارم . من عاشق عليزاده ، لطفي و كسايي هستم كه تو مملكتم بودن و براي اينجا خوندن و ساختن . نه خودشون رو به كثافت كشيدن و نه يه عده رو علاف كردن . اساتيدي بودن كه بنياد فرهنگ اين كشور رو تشكيل دادن ( اين همه در مورد موسيقي گفتم تا اگه تو پست هاي بعدي قسمتي از ساخته هامو شنيدين تعجب نكنين! ).
من با وضعي كه الان تو كشورم هست كاري ندارم .
فقط جواب اين سوالم رو بده ...
تمدن چندين و چند هزار سالمون رو قبول داري ؟!
جواب همين سوال برام كافيه ... هرچند كه حالت از ايران بهم بخوره .
بزن قدش ...
پ ن : اين عكس رو هم تقديم مي كنم به خود خودش . كه هميشه يادمه...

نوشته شده توسط rambod ساعت ۱۲:۳۹ بعدازظهر

چهارشنبه، تیر ۲۲، ۱۳۸۴
"محمد خرمن بيز" مربي تيم كشتي آزاد نوجوانان قزوين گفت: برگزاري مسابقه‌هاي بين‌المللي روز جهاني كودك خون تازه‌اي در رگهاي كشتي استان قزوين جاري كرد.

نوشته شده توسط rambod ساعت ۹:۳۲ قبل‌ازظهر

یکشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۴
...هشتاد سال از انتظامی گذشت

تا حالا به انزوا فکر کردی ؟ به انزوایی که سال ها توش دست و پا می زنی ؟ ( اگه تو رو دوست دارم خیلی زیاد منو ببخش ... )
تا حالا شده غذا رو بسوزونی و بعد یک ساعت با عشق بهش نگاه کنی ؟ همون عشقی که به زودی تموم میشه و مجبوری اون رو بریزی تو سطل آشغال ! ( جغد بارون خورده ای تو کوچه فریاد می زنه... )
تا حالا شده از تاریکی بترسی و به تنهایی رو بیاری ؟ تا حالا شده از همه فرار کنی و بعد به همه رو بیاری ؟ ( اگه یه جو شانس داشتیم ... )
( آسمان چشم او آیینه کیست ؟ آن که چون آیینه با من روبرو بود ؟ درد و نفرین ، درد و نفرین بر سفر باد . سرنوشت این جدایی دست او بود . گریه مکن که سرنوشت گر مرا از تو جدا کرد . عاقبت دل های ما را با غم هم آشنا کرد ... )

نوشته شده توسط rambod ساعت ۱۱:۳۱ قبل‌ازظهر

یکشنبه، تیر ۱۲، ۱۳۸۴

Everytime i want to see the sky
The weather is cloudy and dark
And the footprints of the centuries
Are in hearts of lovley conches
There is no answer for leafs
That soon will be disappear
By the first winter wind
Goodby all beatiful wings
[ Parvardin ]
........................
هر زمان که می خواهم به آسمان بنگرم
هوا ابری و تاریک است
و رد پای قرون درون قلب های
دوست داشتنی صدف ها بر جای مانده است
هیچ جوابی برای برگ ها وجود ندارد
زیرا که به زودی ناپدید خواهند شد
با اولین باد زمستانی
تمامی بال های زیبا ، بدرود...
(پروردین ،17/2/84)

نوشته شده توسط rambod ساعت ۱۱:۱۱ قبل‌ازظهر

 




من نیازم تو رو هر روز دیدنه...