x
 26 Esfand 1387
Nazi
26 Esfand 1387
Avizhe
یکشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۴
...هشتاد سال از انتظامی گذشت

تا حالا به انزوا فکر کردی ؟ به انزوایی که سال ها توش دست و پا می زنی ؟ ( اگه تو رو دوست دارم خیلی زیاد منو ببخش ... )
تا حالا شده غذا رو بسوزونی و بعد یک ساعت با عشق بهش نگاه کنی ؟ همون عشقی که به زودی تموم میشه و مجبوری اون رو بریزی تو سطل آشغال ! ( جغد بارون خورده ای تو کوچه فریاد می زنه... )
تا حالا شده از تاریکی بترسی و به تنهایی رو بیاری ؟ تا حالا شده از همه فرار کنی و بعد به همه رو بیاری ؟ ( اگه یه جو شانس داشتیم ... )
( آسمان چشم او آیینه کیست ؟ آن که چون آیینه با من روبرو بود ؟ درد و نفرین ، درد و نفرین بر سفر باد . سرنوشت این جدایی دست او بود . گریه مکن که سرنوشت گر مرا از تو جدا کرد . عاقبت دل های ما را با غم هم آشنا کرد ... )

نوشته شده توسط rambod ساعت ۱۱:۳۱ قبل‌ازظهر

 




من نیازم تو رو هر روز دیدنه...