x
 26 Esfand 1387
Nazi
26 Esfand 1387
Avizhe
شنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۸۴
داستان يك طراحي

همه چي از يه سكوت طولاني شروع شد . تنم مثل بيد مي لرزيد . هوا بيشتر به سگ و ميش مي زد . احساس مي كردم وقت پروازه . وقت يه پرواز بلند . گذشت ... تا اينكه تو انبار فرهنگ لغت يه كلمه به چشمم خورد . عجيب بود .تا مدت ها فقط بهش نگاه مي كردم . به قدري منو جذب كرده بود كه نمي ذاشت چشمم طرف معناش بره . حسابي گير افتاده بودم . داشت با من مبارزه مي كرد . احساس مي كرد كه بايد از اين فرصت استفاده كنه چون ممكنه ديگه هيچ وقت اون صفحه باز نشه . گذشت ... تا اينكه باهاش دوست شدم ! بالاي 20 تا لوگو براش زدم . بعد از اون همه سياهي در نهايت طرح هفتمي بيشتر از همه منو جذب كرد . همه ي اين كارها رو فقط و فقط واسه آويژه كردم . همون پير مردي كه ساعت ها تو تاريكي شب فكر كرده بود تا اسم زنش يادش بياد و وقتي هم يادش اومد از خوشحالي زياد سكته كرد و مرد . اون يه آويژه بود ...
نمي دونم نسخه هاي قبلي آويژه رو يادتون هست يا نه . من اولين بارم بود كه با بلاگ اسپات كار مي كردم . هنوز كه هنوزه به خاطر اون كثافت كاري بالاي وبلاگ نمي بخشمش . تا اون موقع با هيچ كدوم از سرويس هاي بلاگر مشكلي نداشتم و حتي سايت هاي شخصي كه طراحي مي كردم . اما اين يكي خيلي اذيتم كرد . تنها چيزي كه تو دست و بالم بود يه تمپلت از آرمان بود . براي آويژه هم اول 3 تا طرح زدم . تركيب رنگ قهوه اي بيشتر به دلم نشست . همه چي به خوبي پيش مي رفت . ديگه اين آخرين باري بود كه داشتم از لحاظ فني بررسيش مي كردم . اومدم صفحه رو ببندم اشتباهي رو Minimize كليك كردم . يه دفعه ديدم همه چي ريخت به هم . هاج و واج مونده بودم . دقيقا مثل زماني كه سه ساعت رو ساخت يه آهنگ كار مي كردم و مي ديدم يه چيزي كم مي زنه و بعد تازه يادم مي اومد كه يه اكتاو پايين تر بره بهتره . خيلي سعي كردم كه همه ي لايه ها و عكس ها رو فيكس كنم ولي نشد . تصميم گرفتم همه رو تو يه Table ببرم اما بازم جواب نداد . داشتم كم كم نا اميد مي شدم كه يه دفعه ديدم چند تا از بچه ها هم همين مشكل رو پيدا كردن و مجبور شدن به همه بگن كه با اندازه صفحه مربوطه بالا بيان . منم ديدم الان ديگه همه مانيتور ها تا حدودي جواب مي دن . واسه همين منم همون تصميم دوستان رو گرفتم .
فضا هاي خالي تو وبلاگت زياده . چرا؟!
حس مي كنم پر بودن زياد حكايت از خالي بودن داره . تو نسخه جديد خواستم با فوتوبلاگ يه جوري پر نشون بدم ! تا اينجا كه خوب بوده . به زودي مي خوام يه كامنت دوني مخصوص فوتوبلاگ همين جا بزارم .
جدا كار طراحي انجام مي دي ؟! به سختي تونستم او قسمت " طراحي وبلاگ خود را به آويژه بسپاريد !" رو بخونم .
راستشو بخواين اصلا قصد اين كار رو نداشتم . به اندازه كافي طراحي كردم براي ديگران . دوست داشتم چند تا كار جديد پيشم بياد . دوست داشتم يه سري طرح هاي جديد بزنم كه با گذشته فرق داشته باشه . واسه همين دست به دامن يكي از باحال ترين تكنيك هاي طراحي شدم . سايت رضا عابديني رو ديدن؟ تو اين تكنيك بايد كاري كني كه بيننده حسابي كنجكاو بشه . بعد بقدري با ذهنش و چشماش بازي كنه تا بفهمه شما چي نوشتين ! تو سايت رضا عابديني هم شما بايد خودتون رو در حد جر خوردن پيش ببرين تا بتونين لينك ها رو بخونين . اينم از اين . ديگه چي ؟!
چند وقته پيش سفارش يه سايت شخصي داشتم . تو ذهنم طرحشو ريخته بودم . مي خواستم از حالت هاي مختلف دست استفاده كنم چون اون بنده خدا تو كار كارگرداني هم هست . و همين شد كه يكي از عكس هاي آيدين به دلم نشست .
آيدين جان اولا دمت گرم! دوما ما اينقدر هم بي معرفت نيستم كه عكاس از يادمون بره . سوما حال مي كنم به كسي لينك بدم كه حتي يك بار هم وبلاگمو نخونده باشه ! فكر مي كنم اين طوري بهتره . در ضمن از لينك تعارفي بدم مياد . من وبلاگتو واسه خود خود خودت مي خونم ...
........
اين طوري شد كه فيلم كوتاه "فرياد برف" ساخته ي كارگردان بزرگ و تهيه كننده بزرگتر از اون براي جشنواره فيلم سازان جوان كه تو زنجان برگزار ميشه انتخاب شد . الان فقط تو فكر اون لحظاتي هستم كه پاهام تا زانو تو برف بود . دوربين كه كاملا خيس شده بود و اون پل هوايي كه ديگه هيچ وقت نديدمش...

نوشته شده توسط rambod ساعت ۶:۳۰ بعدازظهر

 




من نیازم تو رو هر روز دیدنه...