x
 26 Esfand 1387
Nazi
26 Esfand 1387
Avizhe
یکشنبه، آذر ۰۳، ۱۳۸۷
تعهد ما ...
.

به زودی صدای دو جفت پا رو توی سکوتم می شنوم .

صدای 4 تا پا که قشنگ تر از همیشه همراه می شن.

به قشنگیه فریاد دستامون ، دو سال پیش ، وقتی توی هم گره خوردن و تمام تعهد های مورد قبول من و تو ، توی این دنیا رو به هم دادن....

تعهد من و تو همین با هم بودن دستامونه .

همین یک صدا بودن نفس هامونه .

همین مثل هم دیدن چشمامونه .

همین مثل هم کار کردن مغزمونه .

... همین تشابه بی نظیر فکرامونه ...


از بقیه قانون هایی که مردم چه به عنوان شرع چه به عنوان عرف پذیرفتن ، خاطره ی خوبی ندارم ...


همین تعهد ماست .

همین یعنی همه چیز ....

.

پ.ن.

ممنون از همه ی دوستان عزیزمون که تولد یارم رو یادشون بود :) کلی ذوق زده مون کردین .

یه تشکر خیلی خیلی بزرگ هم خودم شخصا از مامان و بابا باید به عمل بیارم . منتها حضوری !


:)


نوشته شده توسط نازی ساعت ۱۰:۱۴ بعدازظهر

شنبه، آذر ۰۲، ۱۳۸۷
صبح روز دوم آذر

از همه گر رها شوم
از تو جدا نمی شوم
تا تو زمین سجده ای
سر به هوا نمی شوم
من تو بگو فنا کنم
تن تو بگو فدا کنم
گر همه را رها کنم
تارک ما نمی شوم
گر نزنی سپیده تن فلق نواز شب شکن
پنجه به تار شعر من
عشق نوا نمی شود ...


مهر تبار من تویی
سبز قرار من تویی
دار و ندار من تویی
اهل سخا نمی شوم ...
زمزمه کن بخوان مرا
مقصد من به انتها
گر نکنی مرا فنا بر تو روا نمی شوم ..........

پ ن : تو تمام این شعر با من هم صدایی
هرچی باشه امروز برای تو مبارکه...
خیلی دلم تو این صبح دلگیر گرفته
شاید این بغض تو عکس اینجا و عکس امروز و آهنگ وبلاگ معلوم باشه.
باهم بازش می کنیم .
دوسِت دارم :*

نوشته شده توسط rambod ساعت ۱۰:۵۹ قبل‌ازظهر

جمعه، آذر ۰۱، ۱۳۸۷
شب دوم آذر ...
.

تقصیر من نیست :(

خودت هم گفتی ...

هر وقت کادوی منو باز کنی ، اون موقع می شه تولدت .



بازم :(



پ.ن.
من امشب شادترینم .
برای تولد عزیزترینم ...
شادترینم و می دونم که هیچ کس برای این واقعه ، به اندازه ی من سرشار از این همه حس خوب نیست ...
تولدت برای من مبارک ترینه عشق من

:*



نوشته شده توسط نازی ساعت ۷:۲۴ بعدازظهر

شنبه، آبان ۲۵، ۱۳۸۷
الفِ اشتراک ...
.

ر ا م ب د

ن ا ز ن ی ن

.

از حروف اسمت " الف " ی دارم . تمام اشتراک اسم هایمان ، توی همین " الف " خلاصه می شود که آغاز همه ی حروف است...

حروفی که کلمات را شکل می دهند و جمله ها و ....


آغاز ، در اشتراک من و توست .

در آنچه از وجودمان گذاشتیم برای " مکمل هم " شدن.

.

دوست بدارمت؟

این جمله به تنهایی نمی تواند ذره ای، حتی ذره ای از احساس مرا در خود جای دهد...

نگاهم را از بر شو ...

در می یابی هر چه باید بگویم و عاجزم ....


.



نوشته شده توسط نازی ساعت ۸:۳۴ بعدازظهر

جمعه، آبان ۲۴، ۱۳۸۷
یار من ...
.

یار یعنی دل تو .

یعنی هر اونچه که با تمام دلت می ذاری برای اثبات بودنت .

یار یعنی وجود تو .

یعنی پر شدن از بودنت ، در عین جای خالیت .

یار یعنی لحن مهربون تو .

که با چند لحظه دل سپردن بهش ، همه ی درد و غم هام شکل خنده داری به خودشون می گیرن.

یار یعنی صدای تو .

که وقتی دلم تنگه و برام حرف می زنی .... فقط به صدات گوش می دم و چشم هامه که پر می شه ...

منو ببخش که هیچی از حرفات نمی فهمم .

چون فقط صداته که توی گوشم می پیچه .

.

یار یعنی تو با اون انرژی که بابت سهمت از این رابطه ی مقدس می ذاری ...

و حتی خیلی بیش تر ....

.

یار ، تویی برای من . منی که تمام وجودمو سپردم به دل پاکت .

می دونی که نمی تونم همه ی احساسمو با این کلمات بیان کنم . صدات که کنم خودت هر چی که درونم می گذره رو لمس می کنی ....

.

می خواستم امروزمون رو ثبت کنم .

با تمام لحظات به یاد موندنیش...

امروز . 24 آبان 1387

.

ممنونم عشق من

ممنونم بابت همه ی بودن هات .

برای همه ی مهربونیات که می ره توی کوچک ترین ذرات وجودم ، ممنونم .

دستام توی دستای تو گرمن ...

:)



نوشته شده توسط نازی ساعت ۱۰:۲۸ بعدازظهر

یکشنبه، آبان ۱۹، ۱۳۸۷
برای یه هفته ی عجیب ...
.

فهمیدن یه حقیقت بزرگ اونم توی این شرایط خیلی تکون دهنده بود . دوست نداشتم فکر کنم که اشتباه می کردم...

فهمیدن اینکه دوست داشتن ، حتی دو طرفه ، حتی با اون همه منطق ، باز هم باعث تفاهم نمی شه ...

این حقیقت آزارم می داد ...

امشب فهمیدم همین دوست داشتن می تونه باعث "گذشت" بشه ... و با اون گذشتِ شیرین همه چی خیلی بهتر از قبله .

.

19 آبان 1387



نوشته شده توسط نازی ساعت ۱۲:۳۴ قبل‌ازظهر

 




من نیازم تو رو هر روز دیدنه...