x
 26 Esfand 1387
Nazi
26 Esfand 1387
Avizhe
شنبه، اردیبهشت ۲۸، ۱۳۸۷
روز گیلاسی
.
بعد مدت ها که پیچ و خم های جاده رو تحمل کرده بودم، ولو شده بودم رو صندلی ماشین.حالم اصلا خوش نبود.دلم می خواست بالا بیارم تا از این همه دل پیچه و سرگیجه راحت بشم...
خیلی سخت بود که این همه منظره ی خوشگل رو که اینجوری دلبری می کردن ، فقط از پشت شیشه می شد دید.با سرعت سرسام آوری که ماشین داشت ، همین دیدن چند صدم ثانیه ای هم خیلی بود.
چرا نمی تونستم یه کلمه حرف بزنم و بگم یه لحظه نگه دارنش؟
اصلا می شد که وایسته؟
خدایا چرا نمی رسیــــــم؟
یه صداهای مبهمی می شنیدم. " اگه بالا بیاره حالش خوب می شه ها "...
"آره، منم همینو می گم.ولی انگار خودش دوست نداره"...
"یعنی چی دوست نداره؟ با این حال و این رنگ و رو که نمی شه رسید."......
من : یه دونه از همون شکلات قلبی ها بهم بدین.دیگه نمی خوام بالا بیارم.یه دونه شکلات بهم بدین، قول می دم خالم خوب بشه...یه دونه فقط...
یه بسته از همونا رو که آخرین بار با هم پخش کردیم با خودم آورده بودم.روزای آخر به همه ی کسایی که خیلی دوسشون داشتم دو تا دادم.به هر کس دو تا.
پرنیان می گفت نازنین اینا تاریخ انقضا ندارن؟می ترسم روزی که کسی پیدا شد و خواستم این یکیشو بهش بدم، تاریخش گذشته باشه و همونجا طرف از دست بره! اینو می گفت و می خندیدیم...
چقدر ساده می شد خندید.اون موقع هنوز نمی دونستم این جاده چقدر پیچ داره...
.
این ماشین به این زودیا نمی ایسته. این منم که می بایست قبل سوار شدنم قرص می خوردم.
حالا که نخوردم باید تحمل کنم.
به زودی می رسیم به دشت.
این راه تا کهکشون ها ادامه نداره.
می رسیم....
.
امروز با رامبد راهشو پیدا کردیم که چه جوری بدون قرص بشه توی ماشین دووم آورد :)
یه بند دیگه هم اضافه کردیم به اساس نامه مون.
ما ها باکتری نیستیم که همه از یه جنس باشیم.
باید از ویژگی که توی هر کدوممون متفاوته به بهترین شکل استفاده کنیم.
همین ویژگی سر پا نگه مون می داره.
.
یه بار دیگه ، محکم تر از همیشه دستتو بده به من.
زمان گذشت.
بازم راه کمتر شد.
به زودی تموم می شه...
پ ن : سالگرد روز گیلاس مبارکمون !

برچسب‌ها:


نوشته شده توسط rambod ساعت ۱:۵۷ قبل‌ازظهر

پنجشنبه، اردیبهشت ۲۶، ۱۳۸۷
اردیبهشت عشق ...

دوست دارم صداش کنم
می ترسم
می ترسم از بی حوصلگی حتی به صدام هم گوش نده
وقتی یه احساس بد صدای یار رو هم ازمون دریغ می کنه ...
قرارمون این بود که به هر سنگی خوردیم یاد بگیریم که چی جوری با یه سنگ دیگه خُردش کنیم
عشق من از بین اون همه بی رنگی یه لحظه به حرفام گوش کن
اگه قرار بود مثل بقیه باشیم که الان این همه نبودیم
می خوایم اعتراض کنیم؟
باشه حرفی نیست ولی نه الان
الان می خوایم سنگ ها رو از بین ببریم
نباید جلوشون بیاستیم و بگیم که نمی تونیم ، نمی شکنه ، خسته ایم ...
تو هر حالتی باشی
هرچی بگی من اونجام
در نزدیک ترین حالت ممکن دستتو گرفتم
من اون گرما رو حس می کنم عشق من
تو همیشه منو از این حس نجات دادی . تو همیشه مثل یه سم این حس رو از بدنم بیرون کشیدی . منم همین کار رو می کنم ...
.
.
.
گفتی دل را از آواز عشق سر ریز کن تا ببینی که ..
گفتم که همه ی دنیا کف دستی بیش نیست
گفتی و انسان همیشه رفیق اندوه نیست
روز های قشنگ هم هست
گفتم به جان تو که از همین عصر های قشنگ تابستانی تنها دلی عاشق به عشق تو مانده است و بس..
گفتی پس از لبخند و مهر، از عشق و مهربانی بگو
گفتم اگر از عمرم دمی مانده باشد و آنی
آن ..
آن هم از آنِ تو...
.
.
.
تو تموم این مدت من کم گذاشتم...
تو تموم این مدت سختی کشیدی...
تو تموم این مدت اذیتت کردم...
بیا این چند تا سنگ باقی مونده رو بشکنیم اون وقت یه نگاه بهم بنداز . من تموم این مدت کنارت بودم و همیشه ی همیشه تو پیشم بودی ...
خواهش می کنم ...
.
.
.
بدون که هنوز ایمان داریم به دشت سبز
اگه قرار به تحمل کردنه،باشه
حرفی نداریم...
تحمل می کنیم
ایمان داریم به دشت سبزمون...
تحمل می کنیم
.
.
.
پ ن : می دونی که کجا بودم . دایی ... تو کجا بودی این همه سال ... چی جوری شناختمش ...
همیشه دوست داشتم باهم بریم دنبالش
پس امروز تو با من بودی
پس تو امروز مثل همیشه کنارم بودی
پس منم کنارت بودم نازنین
بودم
هستم
خواهم بود ...

برچسب‌ها:


نوشته شده توسط rambod ساعت ۸:۵۴ بعدازظهر

چهارشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۷
من با فکرها...

.

دیروقته

نگرانم


واسه اینکه حواسم پرت شه سرگرم خوندن وبلاگ ها می شم

به خشونت کشیده شدن تجمع دانشجوهای امیرکبیر یه کم مشغولم می کنه.

فکر می کنم تا شاید یادم بیاد که کدوم یکی از بچه های هم دوره مون می رفت امیرکبیر.

هنوز یادم نیومده


هنوز بوی بهار میاد…

نگران رامبدم

امروز بدون دلیل حالم خوب نبود.هرچی از خودم پرسیدم چرا ؟ جواب جدیدی پیدا نشد.

دلم می خواست رامبد کنارم باشه…دلتنگی کهنه.

فکر کردم بگم که حالم بده ، فکر بعدی اومد که در جواب اولین سوالش که چرا نازنین ؟ چی بگم…

بازم جواب پیدا نشد و سعی کردم وانمود کنم خوبم.وسط کلاس اومدم بیرون. به من چه ربط داره که مردم جنوب برای بیان کردن موضوعی توی گذشته ی دور چه مدل فعل ماضی رو به کار می برن؟ …

بوی بهاره که از همه چیز خوشایندتره.


یکی یکی پشت هم خودنمایی می کنن.از پس یکی که بر میایم ، هنوز نفس تازه نکردیم یکی دیگه می رسه.انگار روی پشت همدیگه سوار می شن که قدشون اینقدر بلند به چشم میاد.

توان می خوایم.

نیــــرو

خدایـــا………

.............

پ ن : همه چیز سر همون اعتراضه ! میشه معترض بود میشه خسته بود . اما چه فایده؟ نباید رفت جلو ؟ نباید فقط به هدف فکر کرد ؟

عشق من کنارتم ... چرا نگران؟ فردا مال ماست ...

فقط من و تو ... فقط من و نازی

برچسب‌ها:


نوشته شده توسط rambod ساعت ۲:۱۰ قبل‌ازظهر

 




من نیازم تو رو هر روز دیدنه...