.
دیروقته
نگرانم
واسه اینکه حواسم پرت شه سرگرم خوندن وبلاگ ها می شم
به خشونت کشیده شدن تجمع دانشجوهای امیرکبیر یه کم مشغولم می کنه.
فکر می کنم تا شاید یادم بیاد که کدوم یکی از بچه های هم دوره مون می رفت امیرکبیر.
هنوز یادم نیومده
هنوز بوی بهار میاد…
نگران رامبدم
امروز بدون دلیل حالم خوب نبود.هرچی از خودم پرسیدم چرا ؟ جواب جدیدی پیدا نشد.
دلم می خواست رامبد کنارم باشه…دلتنگی کهنه.
فکر کردم بگم که حالم بده ، فکر بعدی اومد که در جواب اولین سوالش که چرا نازنین ؟ چی بگم…
بازم جواب پیدا نشد و سعی کردم وانمود کنم خوبم.وسط کلاس اومدم بیرون. به من چه ربط داره که مردم جنوب برای بیان کردن موضوعی توی گذشته ی دور چه مدل فعل ماضی رو به کار می برن؟ …
بوی بهاره که از همه چیز خوشایندتره.
یکی یکی پشت هم خودنمایی می کنن.از پس یکی که بر میایم ، هنوز نفس تازه نکردیم یکی دیگه می رسه.انگار روی پشت همدیگه سوار می شن که قدشون اینقدر بلند به چشم میاد.
توان می خوایم.
نیــــرو
خدایـــا………
.............
برچسبها: نازی ( پ ن : من )
[ Today Shoot ]
من نیازم تو رو هر روز دیدنه...