x
 26 Esfand 1387
Nazi
26 Esfand 1387
Avizhe
چهارشنبه، اردیبهشت ۱۸، ۱۳۸۷
من با فکرها...

.

دیروقته

نگرانم


واسه اینکه حواسم پرت شه سرگرم خوندن وبلاگ ها می شم

به خشونت کشیده شدن تجمع دانشجوهای امیرکبیر یه کم مشغولم می کنه.

فکر می کنم تا شاید یادم بیاد که کدوم یکی از بچه های هم دوره مون می رفت امیرکبیر.

هنوز یادم نیومده


هنوز بوی بهار میاد…

نگران رامبدم

امروز بدون دلیل حالم خوب نبود.هرچی از خودم پرسیدم چرا ؟ جواب جدیدی پیدا نشد.

دلم می خواست رامبد کنارم باشه…دلتنگی کهنه.

فکر کردم بگم که حالم بده ، فکر بعدی اومد که در جواب اولین سوالش که چرا نازنین ؟ چی بگم…

بازم جواب پیدا نشد و سعی کردم وانمود کنم خوبم.وسط کلاس اومدم بیرون. به من چه ربط داره که مردم جنوب برای بیان کردن موضوعی توی گذشته ی دور چه مدل فعل ماضی رو به کار می برن؟ …

بوی بهاره که از همه چیز خوشایندتره.


یکی یکی پشت هم خودنمایی می کنن.از پس یکی که بر میایم ، هنوز نفس تازه نکردیم یکی دیگه می رسه.انگار روی پشت همدیگه سوار می شن که قدشون اینقدر بلند به چشم میاد.

توان می خوایم.

نیــــرو

خدایـــا………

.............

پ ن : همه چیز سر همون اعتراضه ! میشه معترض بود میشه خسته بود . اما چه فایده؟ نباید رفت جلو ؟ نباید فقط به هدف فکر کرد ؟

عشق من کنارتم ... چرا نگران؟ فردا مال ماست ...

فقط من و تو ... فقط من و نازی

برچسب‌ها:


نوشته شده توسط rambod ساعت ۲:۱۰ قبل‌ازظهر

 




من نیازم تو رو هر روز دیدنه...