x
 26 Esfand 1387
Nazi
26 Esfand 1387
Avizhe
شنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۸۵
لحظه ای سکوت ..
صدای ضربه طنین انداز می شود
سکوت شب را می شکند
زن مبهوت ِ سیلی ِ خورده از پا می افتد، صدای شکستنی می آید..
صدای بغضی شاید اما نه …
صدای دل است...
دست بر روی گونه ای می کشد که جای پنجه ای مردانه سرخ بر آن نقش شده !
نفسهای تند مرد..
لرزش دست...
به یاد گونه ای می افتد که روزگاری جایگاه بوسه های مرد بود..
از گوشه لب خیسی احساس می کند..
طعم دهانش تلخ و شور می شود..
بد مزه است اما نه آن قدر که زندگی به کامش زهر شد !
گوشه لب آماس کرده و کبود ،پاره شده..
پوز خندی می زند..
لبهایی که روزگاری مرد را از خود بی خود کرده بود و داغ لبهایش شده بود..
داغی دیگر شد!
داغ یک ضربه..
چشمهای خیس ؟ باران می آید ؟
صدای مرد می اید...
من...
من...
مرد می لرزد... صدایش به التماس افتاده اما...
کاش بداند
آنچه شکسته دیگر ..

چشمهای زن خالی می شود و دل مرد نیز..
یک لحظه سکوت خیلی چیزها را عوض می کند،
سکوت...
قبل از بله گفتن سر عقد را به یاد می آورد...
مرد می ریزد در خود..
کاش سکوت کرده بودم.. حداقل آن قدری که برای شنیدن بله بر سفره عقد منتظر ماندم..
..
خنچه های عقد.. سفره ، هلهله و شادی , نقل و گلاب و گل ؛
و عروسی که رفتته بود گل بچیند ...
گلاب بیاورد..

به خودش می اید..
سکوتی سهمگین..
سکوتی سرشار از نبودن زن !
تمام شد ..به همین سادگی رفت ؟ نه به همین سادگی...
این بار چندم بود ؟
سوم ؟
چشمهایش به در خواهد ماند..در انتظار عروسی که شاید بله گویان بازگردد...
برای سومین بار...
شاید دوباره عطر گلاب و هلهله بپیچد در فضا... اما..
سکوت است و سکوت..
سکوتی سهمگین و بعد از طوفان...
همان قدر که مشتاق بر سر سفره عقد...
سکوت همه جا را پر می کند..
همه مرد را برای همیشه !

پ.ن : این آقای محترم البته نه خیلی زیادا بد به دلتون راه ندین!! :))..ول نمی کنه هی میگه بنویس که جودی اینجارو آپ کرده اون زیر...
یکی نیست بگه کسی که اینجا نمیاد مرد حسابی.. توام که خودت از این عرضه ها نداری :)) ... خلاثه آقا ایها الناس جودی آپ کرده این متنای قشنگ رو!...شیر فهم ؟ :)

نوشته شده توسط ناشناس ساعت ۱۱:۲۸ قبل‌ازظهر

یکشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۵
بوسه بر زمین , زمین زیر پای تو ؛ بوسه بر خاک پایت مادر...
می گویند بهشت زیر پای توست اما ؛
نمی دانند که بهشت خود تویی ..
می نویسمت.. می بویمت... می خوانمت... لمس می کنمت....
که لفظ سبزت جاوید بر سینه زمان ،

و آن روز که خُدا تو را آفرید احسن الخالقین شد......
و تو نه آدم را با سیب از بهشت راندی..
که سیب بهانه ای شد تو را و خدا را برای افزونی نعمت بر زمین...

برای آمدن بهترین نعمت ! زن !
تجلی کردی در شیرین ؛ لیلی ؛ حوا مریم فاطمه...
از حوّا تا فاطمه از بهشت عرش تا بهشت فرش ....

مادر! نه پاکی مریم دارم نه شوخ و شنگی حوا نه دلربایی شیرین اما....
به زبان نگاه عاشقانه لیلی....

روزت مبارک ! هر روز روز توست...
نوروز من!

نوشته شده توسط ناشناس ساعت ۱۱:۰۴ قبل‌ازظهر

جمعه، تیر ۲۳، ۱۳۸۵
غریبه !
این قدر دلکم گرفته که دیگه گفتن زیادتا هم اثر نداره!
این قدر دلم داد می خواد که اندازه یه عالمه هم براش کمه!
این قدر دلم گریه می خواد که اندازه فهم تو برابرش صفره!
ازم نپرس چرا ، که خیلی حرفا گفتن نداره، یه جورایی باید از اولش می دونستم و می فهمیدم اما نفهمیدم ،
شاید فهمم کم شده بود اما اینو مطمئنم که کمیش هر چی زیاد بود از نفهمیه تو بیشتر نبود..
همین شده دستمایه یه ذره ته مونده مثلا شادی که این روزها دارم،
نه بابا هول نشو چیز زیادی نیست شادی رو میگم!
تو خیالت راحت گندی که به روحم زدی تا یه مدت مدیدی جواب میده..دلت خوش باشه غریبه، تو هم با ما نبودی..
گفتن این که دروغ گفتی دردی رو دوا نمی کنه همین طور که سکوت من نمی کنه منظورم دردی رو دواست ، نفهمیدی یعنی ؟ دیگه نفهم بودی ولی نه این قدرا !!!!!!!!!!!!
خوب دیگه بیش از این وقت گذاشتن واسه نوشتن از تو مسخره ست، کوپنت پُر شده زیادیم بهت دادم حق رو میگم!
فقط یه چیزیش خوبه اینکه توام بر می گردی یه روز و اونوقت منم که پُشت می کنم واسه همیشه بهت!

پ.ن 1: دلت نلرزه ها! ولیکن دنیا کوچیکه و زمین گرد مثل گردو! گردو نه فندق اون مغز توِِِ ـ نه دنیا!

پ.ن 2 : اینجا دیگه وبلاگ خودم نیست که بخوای هر چیزی بگی از اونجایی که پیغام دادی که اینجارو همیشه می خونی نوشتم ؛ هرچند بازم این منم که زیاد مایه گذاشتم واسه توی بی وجودی که روزی هزار بار متشنجم کردی ، منظورم از برگشتن آیندت این نیست که الان نیومدی منظورم رو اون موقع شاید بفهمی !
ظاهرا باید از مدیریت اینجا هم یه تشکری بکنم که یه پُست شخصی گذاشتم ، آقای محترم ممنون ؛ و ختم کلام !
...........
جودی

نوشته شده توسط ناشناس ساعت ۵:۴۷ بعدازظهر

شنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۵
برای مدتی زندگی در گور

پسر اینجا رو نیگاااا ! این آویژه خودمونه؟ بابا ایول به جودی... نیلگون هم که مثل خودم درگیر بود . ولی خوشحالم که هنوز آویژه زندس...
جودی ممنون !
.......
این چند وقت خیلی بهتون خوش گذشته ها. دیگه کسی نمیاد براتون کامنت بذاره و اذیتتون کنه :) جاتون خالی رفتم وبلاگ رهگذر خسته دیدم هنوز عکس فتوبلاگش رو بعد از این همه وقت هنوز عوض نکرده . به خودم امیدوار شدم :)
رفتم یه سر کلی به تمام بلاگستان زدم . همه چی امن و امانه . خوب چه خبرا ؟
.......
ای بابا دبیرستان هم که تموم شد ! نیلگون باورت میشه؟ من که عمرا . اصلا انگار سوار این ماشین های تو شهر بازی شده باشی و یه دفعه هرچی گاز بدی حرکت نکنه. اون آقاهه هم داد بزنه که وقت تمومه :( دقیقا همین جوری تموم شد و حالمون هم الان گرفتس .
.......
سر بازی ایران و پرتغال من رامسر بودم . خداییش آخره حال بود . سر سبزی خاصی داشت ، آدمای عجیبی داشت ، شهر عجیبی داشت و همین طور دریای عجیب .
اصلا شما جای من ! 2 تا کتاب مشتی گیرت اومده باشه ، هوا هم گرم باشه و حوصله دویدن هم نداشته باشی ، اون وقت دراز بکشی و کتاب بخونی . ایرادی داره؟ نه خودت بهم بگو اشکالی داره؟
......
یه مشکلی که من دارم اینه که غیر قابل پیش بینیم ! یه روز پامیشیم میریم جنگل ، انقده که میرم تو خودمون بقچه پرت میکنه تو صورتم یه بارم ... ( شماها بمونین تو کف ! )
......
کنکور هم دادیم ! خیلی فاز داد :) کلی نقاشی های قشنگ قشنگ کشیدم . کلی خوابم میومد که صندلیش کوچولو بود خوابم نبرد . بعدشم کلی آدم دیدم . بعدشم کلی اس ام اس داشتم که " کنکور چه خبر ؟ " . کلی هم سر چهار راه با دوستم محسن منتظر تاکسی شدیم اونم ساعت 9 شب! ( دوستان لطف کردن ما رو رسوندن اونجا :) آقا دمت در حد سوباسا و علی دایی گرم :)
......
دیشب ساعت 10 این اس ام رو برای بیشتر دوستام فرستادم :
" فردا صبح ساعت 6 میخوام برای اولین بار تو زندگیم صحنه هایی روببینم که عکس گرفتن ازشون یه حس خاصی بهم خواهد داد... 6 صبح ، میدون ولایت ، راه آهن ، اعدام یه مرد "
اینم جواب بچه ها :
جودی : چی؟؟؟ :0 :0 ... کی هست؟ مگه تهرانی؟ حس خاص! ماجرا چیه ؟مرگ یه آدم به زبان تصویر؟ واسه چی؟ اصلا کیه ؟
امیر شیبانی : مگه تو می تونی صبح ساعت 6 از خواب پاشی؟من که نمی تونم بیدار شم اگه نه میومدم...
غرور صورتی :سلام .الان اصلا حال هیچیو ندارم...بعدا حرف می زنیم.فعلا...
امین موسوی : چی ؟!!!!!!!
مهسا : تو نریا دارن اعدامش می کنن ! می ترسی :) بیخی...
اندیشه : برای چی می خوان بکشنش؟
بهزاد آقایان : چی میگی بابا ! فردا صبح داریم میریم بابل با برو بچ :)
مسعود : سوسوله اوب !
خیلی بهم بد گذشت ... حتی سوار ماشین و دیدن اون صحنه ها برای چند لحظه ... سر میدون ... جرثقیل ... حالا ...



......
قهرمان ایتالیاست :) بترکه چشم حسود ! درسته یه بار گفتم ایران پرتغال رو میبره و نبرد ولی این دلیل نمیشه که :) به تو که گفتم حالا به شما هم میگم . اگه قرار باشه ایتالیا باز لباس دومش رو بپوشه میبازه :) حالا ببین ...
......
آقای سروش ارادت خاصی داریما :) ایشالا دست ما رپ کن های جدید رو هم بگیری بیاییم بالا !
......
کامنت دونی به کل عوض شده . به عبارتی تموم کامنت های قبلی پاک شده . تنها کسی هم که بلد بود کامنت ها رو از این کیسه گونی
بریزه تو یکی دیگه آرمانه ! که الانم No Responce to paging :)
......
وقتی دستام خالی باشه
وقتی باشم عاشق تو
غیر دل چیزی ندارم
که بدونم لایق تو
دلمو از مال دنیا
به تو هدیه داده بودم
با تموم بی پناهیم
به تو تکیه داده بودم
هر بلایی سرم اومد
همه زجری که کشیدم
همه رو به جون خریدم
ولی از تو نبریدم
هرجا بودم با تو بودم
هرجا رفتم تو رو دیدم
تو سبک شدن تو رویا
همه جا به تو رسیدم
......
آقا یه کلام ... باید منتظر بمونی ... انقدم خودتو خسته نکن ... هرچی ساختی هم نذار خراب شه؟ خوب ؟ ... قول دادیاااااااا ! به جون رامبد نمی تونم قول بدم . مثل گاو موندم تو دو راهی . خوب ، بهت میگم صبر کن دیگه . تو که این همه صبر کردی یه ساله دیگه هم صبر کن تا این پازل خودش جمع و جور شه . به خدا می ترسم ! نکنه تو این یه سال اتفاق های دیگه ای بیوفته ؟ نه دیوونه نمی افته . تو بشین درستو بخون تا اول تکلیف جاده قدیم معلوم شه بعد پا بزار تو جاده ی جدید . آخه اون جاده قدیم چه ربطی به من داره ؟ من باید مسئول جاده های دیگرون هم باشم ؟ من فقط یه غلطی کردم لحن مهربونی داشتم همین... ببین رامبد چرا تکلیف خودتو روشن نمی کنی . به جون مهدی برا خودم روشنه ولی هیچ کاری از دستم بر نمیاد . هرکی باشه میگه عجب بچه ی پر رویی ! هیچ کدومشون نمی دونن که من هیچ کاره بودم تو همه ی اون جاده ها . به جون مهدی خسته شدم می خوام منفجر بشم . رامبد بهتره حالا حالا ها حرف نزنی . حداقل تا اتمام
جاده ی قبلی . باشه ...

......
پروردین

نوشته شده توسط rambod ساعت ۳:۴۶ بعدازظهر

جمعه، تیر ۱۶، ۱۳۸۵
بدون شرح !
سلام -

سلام

خوبی ؟ -
مرسی

اوضاع خوبه ؟ -
آره

همه چی رله است ؟ -
آره

!!! منم خوبم ، اوضاع هم ..ای می گذره ،چون خیلی پرسیدی میگم -
الو ؟ -
چرا جواب نمی دی ؟ -
پی ام میاد ؟ -

.....!!! آره

پس چرا جواب نمیدی ؟ -

جواب منم مثل حرفهای الانته ، خوشم نمیاد از این لحن ...

خوب آخه بهم بر میخوره آن میشی انگار نه انگار که من آن هستم حتی یه تععجب نمی زنی - :( ، جواب ندارم من ؟

( ............has signed out !!!!...............)

پ.ن 1: حالا خودتون بگید دیگه .... بهترین جواب رو داده نه ؟ بگید دیگه :) خلاصه که از امروز این آقاهه صاحاب اصلی اینجا تشخیص دادن با اسم جدا بنویسیم با اسم جودی ، شماهایی هم که می خونید یه چیزی بنویسین آدم حس نکنه با دیوار حرف می زنه....

پ.ن 2 : چیزه... ... هیچی ، حالا فعلا دعا کنید تا بعد...

نوشته شده توسط ناشناس ساعت ۹:۲۵ بعدازظهر

 




من نیازم تو رو هر روز دیدنه...