x
 26 Esfand 1387
Nazi
26 Esfand 1387
Avizhe
شنبه، تیر ۱۷، ۱۳۸۵
برای مدتی زندگی در گور

پسر اینجا رو نیگاااا ! این آویژه خودمونه؟ بابا ایول به جودی... نیلگون هم که مثل خودم درگیر بود . ولی خوشحالم که هنوز آویژه زندس...
جودی ممنون !
.......
این چند وقت خیلی بهتون خوش گذشته ها. دیگه کسی نمیاد براتون کامنت بذاره و اذیتتون کنه :) جاتون خالی رفتم وبلاگ رهگذر خسته دیدم هنوز عکس فتوبلاگش رو بعد از این همه وقت هنوز عوض نکرده . به خودم امیدوار شدم :)
رفتم یه سر کلی به تمام بلاگستان زدم . همه چی امن و امانه . خوب چه خبرا ؟
.......
ای بابا دبیرستان هم که تموم شد ! نیلگون باورت میشه؟ من که عمرا . اصلا انگار سوار این ماشین های تو شهر بازی شده باشی و یه دفعه هرچی گاز بدی حرکت نکنه. اون آقاهه هم داد بزنه که وقت تمومه :( دقیقا همین جوری تموم شد و حالمون هم الان گرفتس .
.......
سر بازی ایران و پرتغال من رامسر بودم . خداییش آخره حال بود . سر سبزی خاصی داشت ، آدمای عجیبی داشت ، شهر عجیبی داشت و همین طور دریای عجیب .
اصلا شما جای من ! 2 تا کتاب مشتی گیرت اومده باشه ، هوا هم گرم باشه و حوصله دویدن هم نداشته باشی ، اون وقت دراز بکشی و کتاب بخونی . ایرادی داره؟ نه خودت بهم بگو اشکالی داره؟
......
یه مشکلی که من دارم اینه که غیر قابل پیش بینیم ! یه روز پامیشیم میریم جنگل ، انقده که میرم تو خودمون بقچه پرت میکنه تو صورتم یه بارم ... ( شماها بمونین تو کف ! )
......
کنکور هم دادیم ! خیلی فاز داد :) کلی نقاشی های قشنگ قشنگ کشیدم . کلی خوابم میومد که صندلیش کوچولو بود خوابم نبرد . بعدشم کلی آدم دیدم . بعدشم کلی اس ام اس داشتم که " کنکور چه خبر ؟ " . کلی هم سر چهار راه با دوستم محسن منتظر تاکسی شدیم اونم ساعت 9 شب! ( دوستان لطف کردن ما رو رسوندن اونجا :) آقا دمت در حد سوباسا و علی دایی گرم :)
......
دیشب ساعت 10 این اس ام رو برای بیشتر دوستام فرستادم :
" فردا صبح ساعت 6 میخوام برای اولین بار تو زندگیم صحنه هایی روببینم که عکس گرفتن ازشون یه حس خاصی بهم خواهد داد... 6 صبح ، میدون ولایت ، راه آهن ، اعدام یه مرد "
اینم جواب بچه ها :
جودی : چی؟؟؟ :0 :0 ... کی هست؟ مگه تهرانی؟ حس خاص! ماجرا چیه ؟مرگ یه آدم به زبان تصویر؟ واسه چی؟ اصلا کیه ؟
امیر شیبانی : مگه تو می تونی صبح ساعت 6 از خواب پاشی؟من که نمی تونم بیدار شم اگه نه میومدم...
غرور صورتی :سلام .الان اصلا حال هیچیو ندارم...بعدا حرف می زنیم.فعلا...
امین موسوی : چی ؟!!!!!!!
مهسا : تو نریا دارن اعدامش می کنن ! می ترسی :) بیخی...
اندیشه : برای چی می خوان بکشنش؟
بهزاد آقایان : چی میگی بابا ! فردا صبح داریم میریم بابل با برو بچ :)
مسعود : سوسوله اوب !
خیلی بهم بد گذشت ... حتی سوار ماشین و دیدن اون صحنه ها برای چند لحظه ... سر میدون ... جرثقیل ... حالا ...



......
قهرمان ایتالیاست :) بترکه چشم حسود ! درسته یه بار گفتم ایران پرتغال رو میبره و نبرد ولی این دلیل نمیشه که :) به تو که گفتم حالا به شما هم میگم . اگه قرار باشه ایتالیا باز لباس دومش رو بپوشه میبازه :) حالا ببین ...
......
آقای سروش ارادت خاصی داریما :) ایشالا دست ما رپ کن های جدید رو هم بگیری بیاییم بالا !
......
کامنت دونی به کل عوض شده . به عبارتی تموم کامنت های قبلی پاک شده . تنها کسی هم که بلد بود کامنت ها رو از این کیسه گونی
بریزه تو یکی دیگه آرمانه ! که الانم No Responce to paging :)
......
وقتی دستام خالی باشه
وقتی باشم عاشق تو
غیر دل چیزی ندارم
که بدونم لایق تو
دلمو از مال دنیا
به تو هدیه داده بودم
با تموم بی پناهیم
به تو تکیه داده بودم
هر بلایی سرم اومد
همه زجری که کشیدم
همه رو به جون خریدم
ولی از تو نبریدم
هرجا بودم با تو بودم
هرجا رفتم تو رو دیدم
تو سبک شدن تو رویا
همه جا به تو رسیدم
......
آقا یه کلام ... باید منتظر بمونی ... انقدم خودتو خسته نکن ... هرچی ساختی هم نذار خراب شه؟ خوب ؟ ... قول دادیاااااااا ! به جون رامبد نمی تونم قول بدم . مثل گاو موندم تو دو راهی . خوب ، بهت میگم صبر کن دیگه . تو که این همه صبر کردی یه ساله دیگه هم صبر کن تا این پازل خودش جمع و جور شه . به خدا می ترسم ! نکنه تو این یه سال اتفاق های دیگه ای بیوفته ؟ نه دیوونه نمی افته . تو بشین درستو بخون تا اول تکلیف جاده قدیم معلوم شه بعد پا بزار تو جاده ی جدید . آخه اون جاده قدیم چه ربطی به من داره ؟ من باید مسئول جاده های دیگرون هم باشم ؟ من فقط یه غلطی کردم لحن مهربونی داشتم همین... ببین رامبد چرا تکلیف خودتو روشن نمی کنی . به جون مهدی برا خودم روشنه ولی هیچ کاری از دستم بر نمیاد . هرکی باشه میگه عجب بچه ی پر رویی ! هیچ کدومشون نمی دونن که من هیچ کاره بودم تو همه ی اون جاده ها . به جون مهدی خسته شدم می خوام منفجر بشم . رامبد بهتره حالا حالا ها حرف نزنی . حداقل تا اتمام
جاده ی قبلی . باشه ...

......
پروردین

نوشته شده توسط rambod ساعت ۳:۴۶ بعدازظهر

 




من نیازم تو رو هر روز دیدنه...