x
 26 Esfand 1387
Nazi
26 Esfand 1387
Avizhe
جمعه، تیر ۲۳، ۱۳۸۵
غریبه !
این قدر دلکم گرفته که دیگه گفتن زیادتا هم اثر نداره!
این قدر دلم داد می خواد که اندازه یه عالمه هم براش کمه!
این قدر دلم گریه می خواد که اندازه فهم تو برابرش صفره!
ازم نپرس چرا ، که خیلی حرفا گفتن نداره، یه جورایی باید از اولش می دونستم و می فهمیدم اما نفهمیدم ،
شاید فهمم کم شده بود اما اینو مطمئنم که کمیش هر چی زیاد بود از نفهمیه تو بیشتر نبود..
همین شده دستمایه یه ذره ته مونده مثلا شادی که این روزها دارم،
نه بابا هول نشو چیز زیادی نیست شادی رو میگم!
تو خیالت راحت گندی که به روحم زدی تا یه مدت مدیدی جواب میده..دلت خوش باشه غریبه، تو هم با ما نبودی..
گفتن این که دروغ گفتی دردی رو دوا نمی کنه همین طور که سکوت من نمی کنه منظورم دردی رو دواست ، نفهمیدی یعنی ؟ دیگه نفهم بودی ولی نه این قدرا !!!!!!!!!!!!
خوب دیگه بیش از این وقت گذاشتن واسه نوشتن از تو مسخره ست، کوپنت پُر شده زیادیم بهت دادم حق رو میگم!
فقط یه چیزیش خوبه اینکه توام بر می گردی یه روز و اونوقت منم که پُشت می کنم واسه همیشه بهت!

پ.ن 1: دلت نلرزه ها! ولیکن دنیا کوچیکه و زمین گرد مثل گردو! گردو نه فندق اون مغز توِِِ ـ نه دنیا!

پ.ن 2 : اینجا دیگه وبلاگ خودم نیست که بخوای هر چیزی بگی از اونجایی که پیغام دادی که اینجارو همیشه می خونی نوشتم ؛ هرچند بازم این منم که زیاد مایه گذاشتم واسه توی بی وجودی که روزی هزار بار متشنجم کردی ، منظورم از برگشتن آیندت این نیست که الان نیومدی منظورم رو اون موقع شاید بفهمی !
ظاهرا باید از مدیریت اینجا هم یه تشکری بکنم که یه پُست شخصی گذاشتم ، آقای محترم ممنون ؛ و ختم کلام !
...........
جودی

نوشته شده توسط ناشناس ساعت ۵:۴۷ بعدازظهر

 




من نیازم تو رو هر روز دیدنه...