x
 26 Esfand 1387
Nazi
26 Esfand 1387
Avizhe
جمعه، مهر ۱۰، ۱۳۸۸
این چهل روز :)
.
.
.

و عشق در بعدازظهر یکی از روزهای وسط تابستان ، زمانی که بعد از یک جرو بحث خنده دار به خواب رفتی به سراغت میاد. یا زمانی که با چشم های اشک آلود و ناخن های تازه لاک خورده( ی از سر حرص) فقط چند قدم بهش نزدیک می شی و اون تمام احساس تو رو توی آغوش می گیره ، اشکاتو پاک می کنه و پا به پای دلت راه میاد .

و یا قبل از یه دست تخته ی جانانه ، وقتی که با خنده دستت رو به سمتش می گیری و می گی "دست استاد اعظم رو ببوس تا بازی کنیم " ، به سراغت میاد .


و یا زمانی که به خودت میای و می بینی تمام چند ساعتی که توی ماشین بودین رو با صدای بلند آواز خوندین و خندیدین ، یا شبی که وسط اون همه آدم عجیب و غریب روی زمین نشستین و از فرط کمبود جا طوری به هم چسبیدین انگار که سلول ها دارن توی هم فرو می رن، به سراغت میاد .


دلتنگی ش زمانی میاد که به بوسه های پنهانی فکر می کنی و خنده تمام صورت غم آلودتو پر می کنه. بوسه هایی که برنامه ریزی شده بودن برای کوچک ترین لحظه هایی که هیچ چشمی ما رو نبینه !

به محض اینکه بابابزرگ سرشو برمی گردوند ، یا به محض اینکه نادر و نوید حواسشون به ما نبود ، توی کوچه ی تاریک خونه ی مامان بزرگ ، وقت بدرقه تا دم در و یه لحظه ی کوتاه نزدیکی سرها ، بالای پل هوایی مدرسه ، روی پله برقی فرودگاه ، توی راهروی مترو ، پشت چراغ قرمزها در حالیکه خم می شه که چیزی رو از جلوی پای من برداره و هزار جای دیگه که حتی فکر اینکه به ذهن کسی هم خطور نمی کنه ، هیجان یه لحظه ی داغ رو به همراه خودش میاره ....

.




یه دوره ی فوق العاده رو کنار هم گذروندیم . شاید بشه اسمشو گذاشت پاداش این 2 سال دوری . طوری که سالگرد دور شدن جسم هامون رو توی غرق شدن جسم هامون کنار هم به خاطر آوردیم . تمام لحظه ها با عکس و فیلم و مهم تر از همه توی ذهن من و تو ثبت شدن . می دونیم که بعد این مدت هیچی بهتر از این نمی تونست باشه . تمام محدودیت ها رو با سلیقه ی خودمون کنار زدیم و برای همه چیزهایی که آزارمون می داد بهترین راه حل رو پیدا کردیم و کودکانه کنار هم خندیدیم ...

.

.

.

پ.ن : اگه عزیز دلم وقت پیدا کنه دوست داریم که دستی به سر و شکل اینجا بکشیم . به امید هر چه زودتر پیدا شدن وقت !

پ.ن : راستی دانشگاه رو خیلی دوست دارم . اینو می نویسم که وقتی باز زد به سرم یادم بیاد که چقدر سر این کلاس ها و توی این دانشکده لذت بردم :)





نوشته شده توسط نازی ساعت ۶:۴۴ بعدازظهر

 




من نیازم تو رو هر روز دیدنه...