x
 26 Esfand 1387
Nazi
26 Esfand 1387
Avizhe
پنجشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۷
دیگه بردارین درخت ها رو از تو خیابونا ! :D

.

حس می کردم دست اون نیاز بدجور داره گلومو فشار میده . دیگه یه ذره زیاده روی کرده بود ... تو رو هم کلافه کرده بودم ...

نسیم می گفت : و این نیز بگذرد ...

گفت اگه اینا نباشن معنی لحظه های خوب رو نمی فهمین ...

فکر می کنم کوله بارشونو بستن و کم کم در حال رفتنن . بدرقه شون کنیم رامبد ؟ :)

با یه تصمیم جدید برای" کندن ریشه ی حرف های سخت" کاسه ی آب رو می پاشیم پشتشون . ولی نه برای اینکه برن و سالم برگردن . برای اینکه برن و دیگه برنگردن !

.

داشتم سعی می کردم تمام احساسمو توی یه صد تا کرکتر جا بدم که این آهنگ اومد . خیلی به جا بود .


مثه اسم خودم اینو می دونم ... می دونم که یک نفر یه روز میاد

می دونم که وقتی از راه برسه ... هرچی که خوبه واسه منم می خواد

درا رو وا می کنم ، پنجره ها رو می شکنم ... مژده ی دیدنشو تو کوچه ها جار می زنم

وقتی از راه برسه با بوسه ای ... قفل این غمستونو وا می کنه

منو تو یه شهر دیگه می بره ... با هوای تازه آشنا می کنه

توی این خونه ی دربسته ... توی این صندوق سربسته

همه ی آرزوها دور می شه

میون دیوارای سنگی ... میون این همه دلتنگی

شوق زندگی ازم دور می شه

یه نفر داره میاد دیوارا رو برداره ... یه نفر داره میاد زندگی رو بیاره


تو اونی ، اون یک نفر ، ای هم شب تن خسته

می تونی کلید باشی واسه درای بسته

.

.

حرف دلم بود . چسبید ! اونم بعد یه زلزله ی خفیف :)

.

جشن های سال نو رو دوست دارم . هرچند احساسم به من می گه زیاد ربطی به من نداره !

به قول بابا سابقه نداشته این همه آدمو در حال رقص ببینیم ! اگه هم همچین جمعیتی رو توی ایرانمون دیده باشیم یا در حال تظاهرات بودن یا سینه زنی . خب ما هم اصولا باید تبریک بگیم دیگه :)

مبارک باشه ... برام سخت بود توی اون لحظات دعا کنم ( به همون دلیل بی ارتباط بودنش به من ! ) ولی از پَسِش براومدم .


پُر از آدمیزاد و غیر آدمیزاد تصورش کنید !

.

.

.


اینجایـــی اینجااا





نوشته شده توسط نازی ساعت ۹:۴۵ بعدازظهر

 




من نیازم تو رو هر روز دیدنه...