x
 26 Esfand 1387
Nazi
26 Esfand 1387
Avizhe
دوشنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۷
و آویژه ....
.

"توی همین لحظات که ازم می خوای از کلاس بریم بیرون" ، من از قبل از کلاس بیرونم...

فکر می کردم به قالب آویژه . دقیقا به "چار چوب آویژه" . اینکه تا چه حد می شه توش راحت بود...

اینجا یه قالب خاص داره . قبل از اینکه بهم بگی هم حس کرده بودم که نمی شه توش هر چیزی رو نوشت.

آویژه به دست تو به وجود اومد. به دست تو هم رشد کرد . زمانی که من رسیدم ، همون موقعی که آویژه تبدیل شد به " من و نازی " ؛ مثل یه بچه ی خجالتی بود که هیچ رقمه باهام راه نمی اومد.چشمش به دهن تو بود و گوشش به حرفایی که از تو می شنید.

نخواستم بزرگش کنم یا از اون خجالت و گوشه گیری درش بیارم ، فقط خواستم یه کم بیشتر چشماشو باز کنه و تمام اطراف من و تو ، تمام لحظه هایی که بین من و تو می گذشتن رو خوبِ خوب به ذهن بسپاره...

توی این مدت که گذشت خیلی باهامون راه اومد ، دست و پاشو پیدا کرد و برای خودش هدف پیدا کرد . ولی.....

عشق من ... نخواستم حرمت " من و نازی " خدشه دار بشه . فقط خواستم یه زمان کوتاه دوباره ذهنم رو با قالب خاص اینجا آشنا کنه...

ذهن من که توی درگیری های روزمره و دلتنگی پرسه می زد ، یه کم گیج شده بود و این بچه ی گوشه گیر با ذهن گیج من کنار نمی اومد.

.

.

.

وقتی ازش می گیم ، کنار هم نشستیم و اون جلومونه. آخرین دفعه که گفتی خودت هم به فکر می کردی به تغییر چارچوب اینجا ، با اینکه حس می کردم که از ته دلت نیست ، ولی چیزی نگفتم تا ادامه شو هم ببینم...

......

......

......

رامبد دل هامون مرمریشون رو به هم نشون دادن . جوری تو ذهنمون مونده که یه لحظه ازشون غافل نمیشیم.

رامبد آویژه...

آویژه.............

آویژه می تونه یکی از دفترهای بنفش و قرمز و مشکی و آبی ما باشه برای نوشتن از هرچیزی...

آویژه می تونه اون نگاهی باشه برای بیان حرفایی که توی دل و ذهن هستن ولی به زبون نمیان...

آویژه می تونه اون میز صبحانه و نور آفتابِ از لای پرده باشه برای دوباره و ده باره مرور کردن قشنگ ترین خاطره هامون...

آویژه می تونه اون لحاف چهل تیکه باشه که زیرش پر از خنده و گریه و آغوش و بوسه ست...

اون لحاف چهل تیکه و صد خاطره و هزار هزار نگاه و دل...

آویژه اون هدیه ی کوچیکیه که برای تبریک تولد دوستامون بهشون می فرستیم...


آویژه شونه ی توئه وقت گریه های دلم ...

آویژه آغوش منه وقت دلتنگی های تو ...


آویژه روزمرگی ماست که برای من و تو یه کلمه ی بی معناست . چون حتی روزمرگی هامون پُرن از نتیجه ی خوب و تجربه...

.

آویژه ی من و تو الان شده یه جزء خیلی بزرگ از زندگیمون

آویژه ی من و تو دیگه فقط اینجا نیست....

.

.

.

می شینی کنارم . یه نگاه کافیه تا تمام سختی ها و فشار این مدت دوباره برامون مرور بشه...

تمامشون پُر بودن از تجربه هایی که ستون های این قلعه ی مرمری رو ساختن.

نمی ذاریم این خستگی های ذهن و جسم موندگار بشن .

دستامون با همن

........................... یه نفس عمیق

.................................................. ادامه ی راه با قدرت بیشتر

.

:*



نوشته شده توسط نازی ساعت ۸:۰۵ بعدازظهر

 




من نیازم تو رو هر روز دیدنه...