x
 26 Esfand 1387
Nazi
26 Esfand 1387
Avizhe
دوشنبه، مرداد ۱۴، ۱۳۸۷
یه شب ، دو تا دل تنگ ... کوچیـــک...کوچیکِ کوچیک

.

- آرومی ؟

آرومم...

- آروم آروم ؟

آره...............

.

.

.

بغلم کن عشق خوبم . بذار آرامش بگیرم

سر بذارم روی شونه ت ، با نفس هات خو بگیرم

جز سر انگشتای گرمت ، تن من عشقی ندیده

دست بکش رو گونه ی من ، منو خواب کن تا سپیده

.

.

.

نمی خوام با فکر کردن به سختی هایی که پیش رو داریم نفسم بگیره . می خوام باز هم تا جون دارم ادامه بدم .

شاید هیچ کس غیر از خودمون فکر نمی کرد که می تونیم اینجوری دووم بیاریم . تا اینجا رو اومدیم و از به بعدش رو هم با جون و دل می دویم . با انرژی جندین برابر .

باید این دوری به دستای خودمون تموم شه ...

به داد دلم برس...

خیلی تنگه ....

.

.

.

پ ن (من) :

تا اینجا اومدیم چون تو امید بهم دادی

فقط به فردا فکر می کنم

فردایی که من و تو همه ی سهم خودمون رو ازش می گیریم

حق ماست ...

با سحرگاهی که می آمیزد باور ریزش برگ . . .

من و تو تو همین فصل جوونه زدیم

یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم . . .

سرم تو همین موهای پریشون و پاکته که همیشه مست ِ مستم

.

سهم ما از این دوری یه عمر آرامشه .

آرامش با عشق عشـق عشـــــق عشــــــــق

برچسب‌ها:


نوشته شده توسط rambod ساعت ۱۰:۵۲ بعدازظهر

 




من نیازم تو رو هر روز دیدنه...