x
 26 Esfand 1387
Nazi
26 Esfand 1387
Avizhe
پنجشنبه، اسفند ۰۹، ۱۳۸۶
اندر خیال و نگرانی ، 3 قدم تا جنون ...
ساعت 9 صبح ...
آهنگ بگو بگو رو بلند می کنم .
می دونم تو اتاق خوابی .
رو هوا چرخ می زنم و با نامجو هم صدا می شم .
می آم نزدیک تخت ...
چه معصومانه چشمات باز میشه .
بگو بگو که چکارت کنم ...
دستاتو باز می کنی و بدون اینکه کلمه ای به زبون بیاری منو به آغوشت صدا می زنی .
خودمو ول می کنم تو بغلت ... مست ... عاشق ... مجنون ...
آهنگ تموم می شه و تو آغوش هم دوباره به خواب می ریم .
داری چیکار می کنی با روح و دلم ؟
بگو بگو ...
و صفحه فید اوت میشه و تیتراژ پایانی ...
.
پ ن : نمی دونم کجایی . این نوشته ها رو یادته می دونم . یه دونه اس ام اس . عشق من ...
پ ن 2 : برای اون لحظه ای که بگو بگو رو از چندین هزار کیلومتری شنیدم ...

برچسب‌ها:


نوشته شده توسط rambod ساعت ۸:۴۶ بعدازظهر

 




من نیازم تو رو هر روز دیدنه...