x
 26 Esfand 1387
Nazi
26 Esfand 1387
Avizhe
چهارشنبه، دی ۱۹، ۱۳۸۶
من دیوونه نشدم !
.
تو قطار بودم . داشتم کتاب می خوندم . یه دفعه اس ام اس زدی که نگاه کن تا 2 دقیقه دیگه ساعت و روز و ماه و سال تغییر می کنه ...
سال جدید میلادی شروع شده بود .
سفر عجیبی بود . بهم گفتی این اتفاق ها یه جور آماده شدنه . دقیقا همین بود .
تو سرما کفشم خیس شده بود و ساعت 5 بعد ازظهر فکر رفتن به فرمانیه از سرم افتاده بود . به سینا گفتم برو هوا سرده دیرت میشه . من مونده بودم و تئاتر شهر . تو اون فکر مشغولی شدید مسعود رو پیدا کردم . قدم زدیم قدم زدیم و دیگه حالا کاملا پاهامو جورابمو و کفشم خیس بود .
وقتی از درمانگاه اون وقت شب برگشتم خیلی خسته بودم . فرداش بهم گفتی رامبد واسه اتفاق دیشب خوشحالم . باید تو این موقعیت ها قرار بگیریم که یهو نصف شب حال یکی بد شد از ترس مثل چوب خشک و بی حرکت نشیم .
حرفات گرمایی رو بهم داد که سوختم و سوختم و سوختم ...
.
.
.
خیلی خوشحالم عشق من :) این نسخه جدید وبلاگ هم که دیگه آره :)
راستی چند تا خبر هم دارم که اینجا برات می نویسم !
امتحان ها کلا از 2 بهمن شروع میشه . اینجا هوا شدید سرده و هی گاز میره و هی میاد . باید یه تغییر کوچیک تو برنامه ها بدیم .
امروز کسی هم که قرار بود بهم اطلاعات بده رو پیدا کردم . گفت تاریخ ثبت نام امتحان غیر حضوری رو بهم خبر میده و تاریخ برگزاریش هم 3 روز بعد از امتحان لول 2 مدرسه است .
امروز کامل صحبت می کنیم :)

برچسب‌ها:


نوشته شده توسط rambod ساعت ۱:۱۴ بعدازظهر

 




من نیازم تو رو هر روز دیدنه...