x
 26 Esfand 1387
Nazi
26 Esfand 1387
Avizhe
سه‌شنبه، آبان ۲۲، ۱۳۸۶
کوهی از احساس ...
نازی :

خدايا از تحمل حجم اين همه احساس ناتوانم.هر لحظه که ميگذره حس ميکنم روحم داره خيلی فراتر از جسمم پيش ميره.تازه معنی"خواب به چشمام نمياد" رو درک ميکنم..چشمام ميسوزن ولی هيچی خواب توشون نيست.هر چی هست فکر روياست و اميد.ديگه نمي خوام و نمي تونم سرپوش بذارم رو احساسم و دم نزنم.چرا بقيه نبايد بفهمن؟! بذار همه بفهمن که چه جوری تموم وجودم توي آتيش سرد ميسوزه و خاکستر ميشه و ميسوزه و خاکستر ميشه و باز...…
ميخوام از همه لحظات بگم . از تموم لحظاتی که عشق رشد کرد و وجود پست و بي مقدار آدمی جلوش خوارتر و حقيرتر شد . از تموم ثانیه هایی که تک تک سلول هامو در بر گرفت و باز بخودم گفتم نه اين عشق نيست . خوب اگه نسيت پس چيه؟ پس عشق چيه؟ مگه خود من ميليونها سال پيش به اين نتيجه نرسيدم که هرکی همون جور که عشق رو تعريف کرد ، همون جور هم بهش ميرسه و حسّش ميکنه؟!
وقتی دلتنگی هم باهاش ترکیب ميشه حس ميکنم دارن زهر به تنم وارد ميکنن . زهری که پاد زهر هم هست.
"دلم لک زده واسه ديدن چشمت ، واسه لمس دستت" .خيلی اين جمله ها رو گفتم و هر بار که تکرار ميکنم حس ميکنم دارم تموم احساسمو سرکوب ميکنم . اين حس لياقت خيلی بيشتر از اين کلمات رو داره .
خدايا خودت اين حس رو به من ، به ما ، عطا کردی... کمکمون کن از دستش نديم.
خدايا هيچکس نمي فهمه من چی ميگم . هيچ کس تا وقتی که خودش وارد گود نشه و با پوست و گوشت و خونش لمس نکنه نميفهمه من چی ميگم . هيچکس نميفهمه چطور عشق آروم آروم وارد لحظات ما شد . چطور خودشو وارد لحظاتی کرد که فقط يه حس ساده بود و نه چيزی بيشتر . هرچی مي گذشت اون حس قوي تر مي شد و پيچيده تر. …
هيچکس نمي فهمه چطور وجودم گر مي گرفت و من شاد از سوختن ، با خنده هام اشک می ریختم و هيچ کس نمي ديد.
خدايا ناتوانم از تحمل حجم اين همه احساس. به من توانی عطا کن. اين حس رو ازم نگير و به ما توانی عطا کن...

من :

خوندن من یه بهانه ست ، یه سرود عاشقانه ست ، من برات ترانه می گم تا بدونی که باهاتم. تو خود دلیل بودنم بی تو شب سحر نمیشه ... می میرم بی تو ...
من اینجام . من اینجام که حجم این همه احساس رو کنار هم تحمل کنیم . به خدامون بگیم که این عشق قوی تر از هرچیز دیگه ای تو شعاع صد هزار کیلومتری ماست . من اینجام تا آروم کنارت بشینمو بگم که راهی نمونده . بگم که این امتحان هم به زودی تموم میشه . من اینجام تا با همه ی توانم عاشقانه ها رو بهت هدیه کنم . گوهر من من اینجام تا کنار هم به خوامون ثابت کنیم که این عشق حق ماست .
من اینجام کنار تو ...
تو اوج تموم اون اشک ها سرم رو پات بود و نوازشم می کردی . می گفتی چیزی نیست . تموم میشه .دارم تایپ می کنم و ساعت 2 ظهر اینجاست . گوشیم زنگ می خوره و صدای زنگ خودت میاد .
فاصله بین ما یه لحظه است ... فقط یه لحظه ...
من هم کنارت تو این آتیش می سوزم و باهم می خندیم . وای که چقدر این گرما رو دوست دارم . همه ی این مسیر رو تا اینجا باهم اومدیم . تا آخرشم باهم می ریم ...
من اینجام کنار تو ماه من ...

برچسب‌ها:


نوشته شده توسط rambod ساعت ۱:۲۵ بعدازظهر

 




من نیازم تو رو هر روز دیدنه...