x
 26 Esfand 1387
Nazi
26 Esfand 1387
Avizhe
پنجشنبه، شهریور ۰۲، ۱۳۸۵
زندگی من.. بدون مرد
عين خيالت نباشد کسي نيست خيالت باشد کسي هست خيالت جمع باشد مثل حواست به خودت و ديگري ؛ شايد حقيقت اين است همان خوشايند را بگذار عين خيالت شود عين ِعينش! خوب ؟
حواست پرت نشود به ما به آدمهاحواست به زلف پريشان توي آينه باشد و شکرخندهاي رويا مدار ، به نرگسهاي شوخ و شنگ و ياقوت لب و دُرّ ِ دندان..به ناوک تير نشان و کمان ابرو نام ! از مه و مهر چه مي پوشاني روي که مه رخ به نيم رخت مي فروشد !
به انتظار کدامين شه سوار مانده اي اينچنين ؟ از پي کدامين پنجره سراغ نگاه لحظه را مي گيري ؟زمان بنياد ِ اين ره توشه هاي مهر و لطف و عشق و ناز ...را به جايي کشانيده که تنها بُن ياد شده.. ، فقط از ريشه اش يادي مانده
شيوه چشمت را بياموز ،اگر آموختنيست ...ليلي را چه جاي صحبت چون مجنون تر از مجنون شود ؟ شيرين را چه جاي سخن چون فرهادي در سينه کش کوهبه انتظار تيشه اي نزند ؟ حوا را چه وسوسه اي چون آدمي نباشد که سيب بهانه اش را گيرد ؟نارنج بهانه به دست کدامين زليخا مي دهد اگر يوسفي نباشد ؟

امّا تو بخوان از قلم ِ آفرينش ِ هم اويي که احسن الخالقين ِ تو است ،که زن نعمتيست بر زمين ...بخوان قصه سکوت را ، شعر زندگي را سراييدن به زبان خموش و لب مهر خورده نيز امکان است.. هميشه گفتن و نوشتن و خواندن معناي جريان نيست.. جاري بودن گاه در سکوتي رقم مي خورد که مبهوت ميانآدمهاست... زمان را متوقف کرده ام و خودم را تا ببينم کجايم ؟همين و بس !
کفايت ديرگاهي را مي کند که پنجه بر دلم نسايم و روحم را خط نزنم ، مي خواهم بدانم تا به کي جز قلب تيره هيچ نشد حاصل و هنوز ... باطل در اين خيال که اکسير مي کنند ! مي خواهم روزهايم را شاديو سرور بخشم ، مي خواهم نداشته هايم زير وزن داشته هايم محو شود... مي خواهم زنده باشم...مي خواهم به ياري نازنينم بشتابم ، مي خواهم برايم حُکم کند همان قدر که بي دريغ مي ستاند بي دريغ هممي بخشد...
مي خواهم دل خوش دارم به خيالي ،خيالي خوش بسازم ،حتي اگر محال بنمايد روي ! مي شود آيا ؟

پ.ن ۱: کماکان نیازمند دعایم برای نازنین دوستم!

پ.ن ۲: چه نوشتم امروز ؟ لنگ در هوا مانده ام بابای دلارام !! داشته ها و نداشته ها تعادل وزنه زندگیم را به هم می زند گاهی ..بعد به خدا گیر می دهم باید تکلیفم را با خودم معلوم کنم یا این لنگم را هم ببرم هوا با مخ بیایم زمین یا آن لنگم را بیاورم زمین و محکم بایستم!!

پ.ن 3 : کسی می داند چرا نازنین باید این طور شود ؟ کسی می داند چرا بهترین دوست من باید این طوری شود ؟
کسی می داند چرا فقط 3 روز به عروسی مانده باید این اتفاق بیفتد ؟
آهای خدای مهربان می خواهم بدانم درهای خانه ات را به روی دستهای من و نازنین بسته ای ؟
آهای خدا جان ! می خواهم بدانم اگر حالش خوب نشود چه کنم ؟ کسی می دااااااااااااااند ؟ :((

نوشته شده توسط ناشناس ساعت ۶:۵۳ بعدازظهر

 




من نیازم تو رو هر روز دیدنه...