x
 26 Esfand 1387
Nazi
26 Esfand 1387
Avizhe
دوشنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۴
من حسينم
پناهي ام
خودمو مي بينم
خودمو مي شنفم
خودمو فكر مي كنم
تا هستم جهان ارثيه ي بابامه
سلاماش ، همه ي عشقاش ، همه ي درداش ، تنهايي هاش
وقتي هم نبودم باشه مال شما
اگه دوست داري با من ببين ، يا بذار باهات ببينم
با من بگو يا بذار با تو بگم
سلامامونو ، عشقامونو ، دردامونو ، تنهايي هامونو...
.......
صدامو ميشنوي؟ پاشو ... پاشو بايد باهات حرف بزنم . باور كن تازه پيدات كردم . باور كن زير اين آسمان بزرگ برام خيلي كوچيك بودي . اينو خودت مي گفتي .يادته؟! بلند شو حداقل نگام كن . مي دونم چشمات از كاسه در اومده ، مي دونم بدنت باد كرده . مي دونم بوي تعفن مي دي. ولي بايد باهات حرف بزنم .
اين بود زندگي كه ازش حرف مي زدي؟ اين بود اون سكانس آخري كه مي گفتي ؟ دوست داشتي همه با اون وضعيتع ببيننت؟! دوشت داشتي حتي رسول نجفيان هم نشناستت؟! آخه چرا حرف نمي زني؟ مي دوني اون بازيگر نمايش خوابگرد هات، كه نقش خودتو بازي مي كرد و هم شهري و رفيقت بود، برام چيا مي گفت؟ دوست داري بدوني؟ پس پاشو...
اي خدا ، من كجام؟ اون كجاست ؟
يعني يك سال گذشت؟.......

نوشته شده توسط rambod ساعت ۱۲:۰۷ بعدازظهر

 




من نیازم تو رو هر روز دیدنه...