x
 26 Esfand 1387
Nazi
26 Esfand 1387
Avizhe
دوشنبه، مرداد ۱۰، ۱۳۸۴
داستان يك سفر

قرار بود صبح زود خودمو به گروه برسونم تا راه بيوفتيم . يه گروه 2 نفره !!! طبق معمول هميشه دير راه افتادم در نتيجه دير هم راه افتاديم . فكر نمي كردم تا زنجان اين همه راه باشه . تو راه به خيلي از چيزها فكر كردم و مدام نگران بودم . نگران از اينكه موقع اكران فيلمم مشكلي پيش بياد يا اصلا فيلم نتونه تماشاچي رو جلب كنه . خلاصه به هر سختي بود رسيديم . غروب هاي زنجان خيلي به دلم نشست يعني وقتي بر مي گشتيم هتل من ثانيه به ثانيه نزديك پنجره منتظر بودم تا اينكه خورشيد خاموش بشه و بتونم چند تا عكس بگيرم .


يه كتابچه مخصوص فيلم هاي جشنواره چاپ كرده بودن كه مشخصات كامل فيلم ها توش نوشته شده بود . وقتي به فيلم خودم رسيدم يه جورايي تعجب كردم ولي بعد از چند ثانيه ديگه اون حس بهم دست نداد . فرياد برف قرار بود روز پنج شنبه سانس اول اكران بشه يعني روز دوم جشنواره . روز اول به غير از افتتاحيه چند تا فيلم پخش شد كه به قدري خسته كننده بود من خوابم برد ! تو اون چند روز همه جور آدمي ديدم . سامان يكي از بچه هاي اراك بود كه سينما مي خوند و شديدا هم حرفه اي كار مي كرد و همه جور سينمايي رو مي پسنديد . بعد از اكران فيلمش از سالن اومديم بيرون و نشستيم كلي با هم صحبت كرديم . منتظر كارهاي بعديش هستم ...

قرار بود بعد از ظهر اون روز با طالبي نژاد نشست داشته باشيم . آخرين كارش " من بن لادن نيستم ! " بود . هموني كه تو نقد 3 رضا عطاران خوار و خفيفش كرد :)
بعد از نشست رفتيم بچه ها رفتن پيشش و شروع كردن به بحث كردن . خيلي از كيارستمي تعريف مي كرد و فقط از كارهاي اون مثال مي زد . تو نويسنده هاي امروزي هم فقط زويا پيرزاد رو قبول داشت ! بين همون صحبت ها بهش گفتم : ببخشيد استاد ، سبك فيلم 10 آقاي كيارستمي چيه ؟ يه نگاهي بهم انداخت گفت كجا اين فيلم رو ديدي؟! گفتم با هزار بدبختي تونستم گيرش بيارم و بعد شروع كرد باهام حرف زدن . آرامش خاصي درونش مي ديدم . چشماش حالت شفاف تري داشت . معلوم بود كه اندازه مو هاي سرش فيلم ديده و نقد كرده ...

پنج شنبه بعدازظهر هم چند تا فيلم پخش شد كه يكي از اون ها كار پسر محمد رضا آهنج ( كارگردان سايه ي آفتاب ) بود . تو همون روز با يه نفر آشنا شدم كه كلي از علامت سوال هاي ذهنم رو پاك كرد . اون كسي نبود جز بازيگر تئاتر خوابگرد ها ساخته ي حسين پناهي . از دوستان نزديك اون بود و تو تئاتر خوابگردها هم نقش حسين پناهي رو بازي مي كرد . همون آهاي نازي عشق بي عاشق من ... ديگه از اون به بعد ولش نكردم . شب ها تا ديروقت باهم صحبت مي كرديم . حدودا 45 سالش بود ولي با عشق از حسين برام حرف مي زد . گفت 17 نمي آي سر خاكش ؟! گفتم باور كنيد فكر شب و روزمه ولي هرچي حساب مي كنم مي بينم پدرم در مياد تا بخوام بيام اونجا . حدودا 24 ساعت تو راه خواهم بود ! بعد از رفاقتش با حسين و زندگيش برام صحبت كرد . ديگه شب ها به سختي خوابم مي برد و يه لحظه هم آرامش نداشتم ! مي گفت يه بار رفتم پيش حسين . تا در رو باز كرد گفت : به... به... بيا تو ببينم . كجا بودي ؟ خيلي وقته نديدمت! . بيا تو چايي بريزم بخوريم . مي گفت بعد رفتم رو مبل نشستم . گل هايي كه شاگرداش مي آوردن براش مي ذاشت كنار ديوار . خونش هم هميشه به هم ريخته بود . با خنده اومد جلوم وايستاد و گفت : بشين تا 2 تا چايي بريزم بيام . مي گفت 20 دقيقه نشستم اما نيومد كه نيومد ، گفتم حسين چايي نمي خوام اومدم فقط ببينمت . بعد رفتم ديدم رو تختش دراز كشيده و خوابيده ...
يه جلسه هم با خسرو سينايي داشتيم . اونم آدمي جالبي بود . خيلي چيز ها در مورد تاريخ سينما برامون گفت كه تجربه هاي ارزنده اي محسوب مي شدن !

روز جمعه هم چند جا رفتيم بازديد كه از بركات سازمان ميراث فرهنگي زنجان بود ... عصر جمعه هم آخرين فيلم ها پخش شدن و خيال همه راحت شد . آخر شب تازه رضا ميركريمي ( كارگردان خيلي دور خيلي نزديك ) از تهران رسيد . تا نزديك هاي 12:30 باهاش حرف مي زديم . ازش پرسيدم داشتن يه طرز تفكر خاص براي يه كارگردان و فيلم ساز مفيده يا مضر ؟ گفتم اگه توجه كرده باشين از رضا موتوري تا سربازان جمعه مي تونين شباهت هاي زيادي ببينين كه ناشي از همون طرز تفكره . چند لحظه سكوت كرد گفت هم خوبه و هم بد . گفت اگه اون چيزي رو بسازي كه بهش ايمان داري عاليه ولي اگر مي خواي فقط شعار بدي ، فيلم جاي شعار دادن نيست . بعد هم كلي برام توضيح داد و مثال زد . تازه يك هفته بود كه پدرش فوت كرده بود ! ولي سرحال و شاداب بود . در آخر هم بهم گفت خيلي دور خيلي نزديك از دو روز پيش اكرانش شروع شده . پيشنهاد مي كنم بري ببيني ...

روز آخر هم كه اختتاميه بود و گذشت... چون فيلم ها هيچ كدوم رتبه بندي نداشت ، فرياد برف هم مثل چند تا فيلم ديگه به عنوان فيلم برگزيده انتخاب شد ...به همين زودي گذشت ... خداحافظ جشنواره ، تا يك ساله ديگه ...
.......
اين عكس رو هم در آخرين لحظات از زنجان گرفتم و ...

نوشته شده توسط rambod ساعت ۴:۱۶ بعدازظهر

 




من نیازم تو رو هر روز دیدنه...