x
 26 Esfand 1387
Nazi
26 Esfand 1387
Avizhe
چهارشنبه، بهمن ۲۸، ۱۳۸۳
از بی هویتی مجهولیم!

از آن روزگار سخت چند ساعتی است که می گذرد و من آهسته به سوی تو می آیم و آرام آرام در نگاه سرد تو محو می شوم . صدای ناله برایم پنهان نیست زیرا روزگاری را با آن گذرانده بودم .
حرکت به سوی آسمان نه برای من و نه برای تو بلکه برای تنهایی یک سکوت نیز زیباست . ترس از سرما ، ترس از شب و ترس از سگ ، همه را لمس کردم در آن روزگار سخت و باز آرام آرام به سوی تو آمدم .
از بی هویتی مجهولیم زیرا نمی دانیم که کیستیم و به کجا نازل می شویم . سخت است که به چشمان یکدیگر نگاه کنیم و بی اختیار پرده های صداقت را کنار زنیم .
آغاز یک فریاد اکنون است تا آن لحظه که مزه شیرین زبان را در دهانمان لمس می کنیم . آغاز یک فریاد آغاز تولد زمین بود و بی لباسی درخت پیر و تمام ...
( قسمت هایی بود از اولین کتاب کوچکم که اگه خدا بخواد تو تابستون چاپ میشه . منتظر جواب انتشارات کتاب خورشید و اداره ارشاد هستم . اسمش هم به احتمال زیاد " ایمان بیاوریم به آغاز زندگی دوباره " خواهد بود . البته هنوز هیچکس چیزی نمی دونه! )
........
نمی دونم چرا تازه هوسم کرد که این عکس رو بذارم تو وبلاگ . شاید پست آخر پرگلک باعث شد شاید هم ... . نمی دونم ! فقط یه خواهش دارم از اونایی که با این عکس من رو خواهند شناخت ! لطف کنید به کسی چیزی نگید . حوصله تعطیل کردن اینجا رو هم ندارم ! باشه ؟! قول ؟!

فواد حجازی بهترین نوازنده ساکسیفون ایران ، مهر 84 به احتمال زیاد برای همیشه از ایران میره و نزدیک ترین دوست و همکارش یعنی علیرضا عصار رو تنها خواهد گذاشت . دلم برای موسیقی پاپ ایران خواهد سوخت . ای کاش ...

.......
ممنون از این دو تا دوست عزیز ( مهدی و فرمان ) که در سخت ترین شرایط منو تحمل می کنن . در ضمن به فرمان فتحعلیان هم برای سایت جدیدش تبریک می گم . منتظر کنسرت می مونم !

نوشته شده توسط rambod ساعت ۳:۱۵ بعدازظهر

پنجشنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۳
بی خبرم از بی خبری خود !

رادیو از فیلم می گوید ، تلویزیون از فیلم می گوید و همه ی ما می دانیم که در فیلمی عظیم به ایفای نقش پرداخته ایم .
هرگز به دنبال نقش اول این فیلم نبودم زیرا محمد را در کتاب آسمانی می دیدم . به دنبال سیاه لشکر هم نیستم . چه بسا که سال هاست ، عده ای از این فیلم وداع گفته ایم ؟
سناریوی بی پایان ذهن من و ما برای همه قابل اجراست و هیچ نیازی به انتظامی ، پرستویی ، قریبیان و ... ندارد زیرا ضعیف ترین تراژدی تاریخ است ، سناریوی بی پایان ذهن من .
به مناسبت بیست و سومین جشنواره فیلم فجر
..........
به ساعت نگاه می کنم ، حدود 3 نصف شب است . چشم می بندم تا مبادا چشم هایت را از یاد برده باشم . و طبق عادت کنار پنجره می روم ، سوسوی چند چراغ مهربان و سایه های کشتزار شب گردان خمیده و خاکستری گسترده بر حاشیه ها .
و صدای هیجان انگیز چند سگ و بانگ آسمانی چند خروس . از شوق به هوا می پرم چون کودکی ام و خوشحال که هنوز معمای سبز رودخانه از دور برایم حل نشده است . آری از شوق به هوا می پرم و خوب می دانم ...
سال هاست که مرده ام ...
به یاد حسین پناهی که دوست ترینش می دارم
...........
نمی دونم چی بگم ، فقط می تونم بگم که خیلی خوشحالم که دوستان جدید و خوبی پیدا کردم . ممنون از سعید ، مهستا و یلدای عزیز که به یادشون هستم !

نوشته شده توسط rambod ساعت ۳:۲۴ بعدازظهر

 




من نیازم تو رو هر روز دیدنه...