x
 26 Esfand 1387
Nazi
26 Esfand 1387
Avizhe
چهارشنبه، آذر ۰۴، ۱۳۸۳
لینوکس فارسی در الکامپ..
چند روز پیش داشتم خبر های الکامپ رو مرور می کردم که به این مطلب رسیدم . "لینوکس فارسی در الکامپ" ! آقایان تصمیم گرفته اند پس از تکمیل این طرح ، سیستم عامل فوق را به عنوان سیستم عامل ملی اعلام نماییند !!! همه ی ما هم با خود می گوییم به به ، چقدر به فکر ما هستند این بنده خدا ها !.
می دونستید ویندوز رسما اعلام کرده که در نسخه های بعدی سیستم عامل خودش، قصد داره دیگه کشورهایی رو که کپی رایت رو رعایت نمی کنن ساپورت نکنه؟!
.....


نوشته شده توسط rambod ساعت ۲:۲۳ بعدازظهر

سه‌شنبه، آبان ۲۶، ۱۳۸۳


سکوت خواهم کرد ، در برابر فریاد های سگی که سال های سال است در انزوای سرد شب های بی پایان خود به روح بی قرارم چنگ می زند ، تا آن روز که تمامی مردم در سحرگاه فریاد های سگ را برای همیشه به گورستان دلتنگی هایشان بسپارند .



نوشته شده توسط rambod ساعت ۴:۰۷ بعدازظهر

دوشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۳
اولین نگاه

اگرچه درد سر می دهم ، اما چه می توان کرد نشخوار آدمیزاد حرف است . آدم حرف هم که نزند دلش می پوسد . ما یک رفیق داریم ، اسمش دمدمی است . این دمدمی حالا بیشتر از یک سال بود موی دماغ ما شده بود که کربلایی تو که ، هم از این روزنامه نویس ها پیرتری ، هم دنیا دیده تری هم تجربه ات زیادترست ، الحمد الله به هندوستان هم که رفته ای پس چرا یک روزنامه نمی نویسی ؟! گفتم عزیزم اولا همین تو ، که الان با من ادعای دوستی می کنی آن وقت دشمن من خواهی شد . ثانیا از اینها گذشته حالا آمدیم روزنامه بنویسیم ، یگو ببینم چه بنویسیم ؟! یک قدری سرش را پایین انداخت و بعد از مدتی فکر ، سرش را بلند کرده گفت : چه می دانم ؟ از همین حرف ها که دیگران می نویسند . اصلا معایب بزرگان را بنویس . به ملت دوست و دشمنش را بشناسان . گفتم عزیزم والله بالله اینجا ایران است . در اینجا این کار ها عاقبت ندارد . گفت پس یقین تو هم مستبد هستی ، پس حکما تو هم بله ... . وقتی این حرف را شنیدم ماندم معطل برای اینکه فهمیدم همین یک کلمه ی تو هم بله ... چقدر آب بر می دارد .
باری چه دردسر بدهم آن قدر گفت گفت گفت تا ما را به این کار واداشت . حالا که می بیند آن روی کار بالاست ، دست و پایش را گم کرده تمام آن حرف ها یادش رفته ...
( از شماره 5 روزنامه صوراسرافیل ، نوشته علی اکبر دهخدا )

خیلی وقته که وبلاگ می خونم . تاریخ دقیقش دستم نیست ولی حدودا 3 سالی میشه که هر روز به وبلاگ های مختلف سر می زنم و مثل صفحات یک روزنامه اون ها رو مطالعه می کنم . خیلی سعی کردم تو این مدت مثل خیلی های دیگه نوشتن رو شروع کنم ولی مشکلات کاریم بهم این اجازه رو نمی داد ، تا اینکه تصمیم نهاییم رو گرفتم .
دلایل زیادی مبنی بر ساخت این وبلاگ داشتم که مهم ترینش روابط زیبا و دلنشینی بود که بین بلاگر ها می دیدم . مثلا وقتی یه نفر غمگین بود همه باهاش هم دردی می کردن و این رابطه در بقیه مسائل نیز صادق بود . وقتی بین دو تا وبلاگ اختلافی پیش می اومد خبرش خیلی سریع تو وبلاگستان می پیچید و همه سعی می کردن که به نحوی مشکل اون دو تا وبلاگ رو حل کنن ( عده ای هم که همیشه در کمین فرصت ها هستند ! ).
به هر حال آویژه هم ساخته شد و در میان امواج پر خروش و سنگین این دریای پر تلاطم حرکت خواهد کرد . امیدوارم که همه چیز تا دقایق پایانی عمرش رو به راه باشد .
تا به حال کتاب های زیادی رو خوندم و با موضوعات مختلفی هم رو برو شدم ولی از بین همه ی اونها دهخدا رو ترجیح دادم . نوشتار ساده و عامیانه ای داره و درکش برای عموم راحته . با اینکه خیلی از نسل ما دور بوده ولی زبان اون ، فاصله ی چندانی با زبان فعلی ما نداره . دوست دارم نوشته هام در قالب دست نوشته های اون باشه . می دونم سخته ولی امتحانش تا حدودی رایگانه !

نوشته شده توسط rambod ساعت ۱۰:۴۲ بعدازظهر

 




من نیازم تو رو هر روز دیدنه...