x
 26 Esfand 1387
Nazi
26 Esfand 1387
Avizhe
پنجشنبه، بهمن ۲۴، ۱۳۸۷
.



توی سکوت خیالی خودم نشستم با "کافه پیانو" ، که هنوز 2 قسمتشو بیشتر نخوندم . برام مهم نیست که صبح کی باید بیدار شم و بهتره الان چی کار کنم ؛ فقط دوست دارم توی همین آرامش که تماما از سمت تو میاد ، توی وجودت فرو برم . . .

سعی می کنم هرچی که توی این چند روز پیش اومد ( و امروز به اوج خودش رسید) برای ناراحت کردنم رو فراموش کنم . فقط می خوام توی روح تو غرق شم ، با همه ی خوبی هاش . . .


یه چیزی خیلی خوشحالم می کنه . اینکه خصوصیات " بد " مون هم مشترکن !

( حالا هرچه قدر هم نسبی !! )

اگه من از یه مسئله ی به نظر بقیه پیش پا افتاده بنالم ، تو هم از اون قضیه زجر می کشی و مثل بقیه سعی نمی کنی با جملات بی هدف ، منو به آروم بودن ظاهری دعوت کنی . دقیق حالمو می فهمی چون تو هم از اون مسئله فراری هستی . همون طور که من حالتو می فهمم ، وقتی یه چیزی روحت رو می خراشه . . .

.

خوشحالم از بودنت . از سازگاری خوبمون با هم . از لذت بردنمون از چیزای مشترک . از خوشحالیه تو خوشحالم :)


نمی گم خوشبخت ترینم . اصلا نمی گم خوشبخت چون "خوشبختی" برام معنی خاصی نداره . شاید چون لغت نامه م هنوز تکمیل نیست .

فقط می دونم اون حسی که از کنار تو بودن دارم ، خیلی فراتر از خوشبختیه . مثه زمانی که نمی تونم تمام اون چیزی که توی دلم هست رو با "دوسِت دارم" بهت بگم . زمانایی که این جمله واقعا کمه ...


و این " ترین " رو به کار نمی برم ، چون می دونم کنار هم بودنمون ، بارها و بارها ترین تر از این ترین ها رو برامون رقم می زنه :)


آرامش ، یعنی وجود تو توی بودن من . چه جسمت باشه چه نباشه ، چه صدات باشه چه نباشه ، چه نگاهت باشه چه نباشه ...


رامبد کنار منه . به معنای دقیق عبارت " کنارِ من " .

.

.

+ به مناسبت یه روز فوق العاده ی دیگه . با یه عالمه کتاب و قاب عکس زیبایی که از خاطره هامون می گه .






نوشته شده توسط نازی ساعت ۱۲:۴۲ قبل‌ازظهر

پنجشنبه، بهمن ۱۷، ۱۳۸۷
.



نوشته شده توسط نازی ساعت ۱:۳۹ بعدازظهر

 




من نیازم تو رو هر روز دیدنه...