x
 26 Esfand 1387
Nazi
26 Esfand 1387
Avizhe
جمعه، مرداد ۰۴، ۱۳۸۷
به مناسبت ( بدون شرح !!! )
.

....


.

برچسب‌ها:


نوشته شده توسط rambod ساعت ۱۱:۰۰ بعدازظهر

چهارشنبه، تیر ۲۶، ۱۳۸۷
تولد... یه شروع دیگه ست ...
.
هوا خیلی گرم بود . چند روزی بود که باز ذهنمو مشغول کرده بودی .... ولی این دفعه خیلی با همیشه فرق داشت. کلاس های تابستون تازه یه هفته بود که شروع شده بودن . گلریز حرفامو می شنید ...دوتاییمون اینقدر گیج بودیم که آخر هر جمله مون می گفتیم : نمی دونم والله ... نمی دونم ...
صبحش ساعت 4 از خواب پریده بودم . هنوز گیج اتفاق بودم که یکی دیگه هم اضافه شد...
هر جوری بود اون روز هم کلاس ها تموم شد و با گلی اومدیم پایین ... اون چند روز اصلا نبودی . هیچ کس نمی دیدت. می خواستم فقط چند کلمه باهات حرف بزنم ، از یه طرف هم می ترسیدم...
توی تاکسی بودیم . به میدون که رسیدیم ماتم برد...... تو بودی
خود تو بودی که توی اون هوای داغ داشتی پیاده می رفتی.... می تونستم کامل بفهمم چی حس می کنی...
آقا پیاده می شم .... گلریز به مامانم بگو موندم واسه اشکال های ریاضیم...خدافظ.
به یه پیکان تکیه داده بودم . هنوز نمی دونستم می خوام چی بگم بهت .اومدی و از کنارم رد شدی...
صدات کردم ...
رامبد ؟
رامبد ؟
اون لحظات....
بریم . پیاده می ریم . بگو .... بگو ....
گفتی .... داشتیم با هم می رفتیم . دو طرف ریل بودیم . نمی دونم چی شد یه هو که حواسم پرت شد ... خوردم زمین . پام زخمی شده بود و تو منو با خودت می بردی ....
از الان به بعدشم با هم می ریم . دستامونم با همن ....
اون روز 27 تیر 1385 بود .
روز تولدمون ....
بعدها فهمیدیم که اون روز به دنیا اومدیم . بعدها فهمیدیم که همون هم قدم شدن طولانی اون روزمون باعث شد که بخوایم و بتونیم که تا آخر راه هم قدم باشیم ...
آغاز فوق العاده ای بود :)
2 سال از اون روز می گذره ...
توی این دو سال چیا گذشت ؟ توی این دو سال چیا دیدیم و باز ادامه دادیم ؟ توی این دو سال چیا رو با گوشت و پوستمون لمس کردیم ؟
خواستیم همدیگه رو .
خواستیم و همین خواستن بود که بهمون انرژی داد برای تاب آوردن جلوی این موانع ...
درد دلتنگی هر از گاهی بدجور فشار میاره . ولی می دونیم که عمر این جور دلتنگی ها رو به اتمامه . دیگه نمی خوایم اجازه بدیم نا امیدی به هر شکلی و به هر بها نه ای پا بذاره تو خلوتمون . دیگه نمی خوایم اجازه بدیم به فکرای بد . وقتی می تونیم حتی از لحظه لحظه ی دور بودن جسم هامون هم لذت ببریم ، چرا غم ؟ چرا ناراحتی و فکر بد ؟
عشق مـــن به اون سال هایی فکر کن که بدون همدیگه سپری شدن . همونا بس بودن .دیگه نذاریم حتی یه لحظه از بودن هامون کنار هم ، لکه دار بشه ...
سیتان وقتی از بهرام دور بود ؛ با خودش عهد کرد که وقتی بهش رسید دیگه ازش دور نشه ....
حرفاش هنوزم تکونم می ده....
.
.
.
عشق من تولد 2 سالگیمون مبارک :)

پی نوشت : ( من )
امروز بعد از 2 سال ...
عاشق تر از همیشه ...
نشستم کنارت ...
برام آهنگ گذاشتی ...
فردا مال ما ، امروز برای ما ، دیروز برای ما ...
همه ی لذت این لحظه ها به خاطر حضور توست .
می خوام عاشقانه این 2 سال رو مرور کنیم . چقدر محکم شدیم. چقدر کنار هم ثانیه ها رو گذروندیم و از هر کدومش درس گرفتیم .
عاشقم من ... عاشقی بی قرارم ...
جشن 20 سالگی .........................
.
.
.
تولد 2 سالگیمون مبارک :)

برچسب‌ها:


نوشته شده توسط rambod ساعت ۷:۴۵ بعدازظهر

سه‌شنبه، تیر ۱۱، ۱۳۸۷
به عنوان خوشحالی :)
.
کنارمی .
حالم خوبه :)
.
.
.
باغ پیوند من و تو پره از عطر اقاقی
فصل آشنایی ما سبز خواهد ماند باقی
فکر من مباش مسافر به سپیده ها بیندیش
چشم فرداها به راهه راه سختی مانده در پیش
.
.
.

برچسب‌ها:


نوشته شده توسط rambod ساعت ۲:۵۸ قبل‌ازظهر

 




من نیازم تو رو هر روز دیدنه...